مردم زیادی دررفت آمدند. عدهای در وسط پارک جایی که مجسمههای فرهیختگان ادبی و هنری را دور حوض وسط قراردادند، جمع شدند. همه منتظر رسیدن شهردار منطقه هستند تا از مجسمه رونمایی کند. خانواده شهردار در ردیف جلویی صندلیها نشستند. تنها فرزند بزرگ شهردار نتوانسته بود حضور پیدا کند. به دلیل بیماری که شایع شده، پروازهای خارجی لغو شده بود.
مجسمهساز هم هنوز نیامده بود.
مردم داخلی بیتوجه به هشدارهای وزارت بهداشت همه در پارکینگ داخل اتومبیلها نشستند؛ شاید هم دیدن و رونمایی از مجسمه این شهردار پرمدعا برایشان آنقدر جالب بوده که پِیه آلوده شدن را به تن مالیدهاند.
سروصدایی از دور به گوش میرسد. جناب شهردار وارد میشوند. اطرافش را مردان قویهیکل احاطه کرده و تکتیراندازها در ساختمانهای اطراف مستقرشدهاند.
در جایگاه، کولرهایی را برای خنک شدن جناب شهردار نصب کردند. عدهای از مردم در هوای گرم روی صندلیها بافاصله نشسته اند.
شهردار در جایگاه قرار گرفت. میکروفون را مهیا میبیند تا قدری از دستاوردهای خود تعریف کند.
بعد از سخنرانی نه چندان قرایی که حال همه را خراب کرد بالاخره نوبت به پردهبرداری از مجسمه رسید.
با چتر روی سر اورابه سمت مجسمه هدایت کردند.
شهردار نزدیک مجسمه رسید، قیچی بزرگی که گلهای قرمز به آن نصب بود را از روی سینی برداشت.
به سمت پارچه ساتن آبی که روی مجسمه پوشانده بود گام برداشت تا رمان آن را ببرد. سر را به اطراف چرخاند و با لبخندی مزورانه از سر فخر و مباهات به مردم نگاه میکرد. با حرکت آهسته سعی دربرداشتن پارچه کرد. با پایین آمدن پارچه آبی همه حاضران در جا خشک شدند. مادربزرگها و پدربزرگها به فکر فرورفتند و دهانشان بازماند. اما شهردار فقط به صورت مردم نگاه میکرد. به انتظار تشویق مردم بود.
دختران جوان یکی درحالیکه شالش را درست میکرد و آن دیگری شال افتاده را روی سر میکشید، در همان حال چوب شدند. پسرک درحالیکه گوشی را داخل جیب فرومیکرد یخزده بود. آن دیگری سعی داشت خود را برای بهتر دیدن بالای درخت بکشاند.
در میان جمع پیرمردی که متوجه مجسمه شد، با صدای بلند خندید و با اولین قهقهه دندان مصنوعیاش پای مجسمه شهردار افتاد. با انگشت مجسمه را نشان میداد کودکان بازیگوش مجسمه را دیدند و با صدای بلند خندیدند.
صدای خنده حاضران به آسمان رفت. مجسمه شهردار تکشاخی در وسط پیشانی داشت با دماغی به شکل خرطوم فیل، که دستش تا آرنج درآن فرورفته بود، به روی مردم امیدوار شهر می خندید.