ویرگول
ورودثبت نام
لیلافرزادمهرm_15996912
لیلافرزادمهرm_15996912
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

نوروز فراموش نشدنی

 نوروز فراموش نشدنی
نوروز فراموش نشدنی

ظرف نیمه اسفند که پر می شد، خانه ها به جوش وخروش می افتاد. اتاقها درونشان را بیرون و خاکروبه ها پا به فرارمی گذاشتند.

آن سالها اسفند بدترین ماه سال بود لااقل برای من اینطور بود. همزمانی امتحانات نیمه دوم(ثلث دوم) با شرایط خانه و خانه تکانی عید همیشه دردآورو گریز ناپذیر بود. تازه درست بعداز پایان تعطیلات هم باز این خانه تکانی ادامه داشت. به دلیل رفت وآمدها ومیهمان بازی ها مجبور می شدیم دوباره خانه تکانی کنیم.

با مرور خاطرات لبخند شیرینی برلبانم نقش می بندد. این درحالی است که آنروزها برماه اسفند واسفند درست کن واسفند بخر واسفند بپوش، اسفند بساز لعن ونفرین می کردم.

در این ماه همیشه مسیر رفت وبرگشت به مدرسه را می دویدم. تا نزدیک زمان مدرسه در خانه مشغول بودم. به وقت برگشت هم باید زودتر می رسیدم تا به مادر کمک کنم. با ورود به خانه کپه ای از وسایل را وسط اتاقها می دیدم. تا پاسی از شب با سرو صدا وهیاهو مجبور بودیم در کنار مادر به کار نظافت ادامه بدهیم. وای از روزی که دو امتحان پشت هم داشتیم.

سومین هفته اسفند بود. شیفت بعداز ظهر بودم. خانم پژوهش دبیر ریاضیات بود. برای ریاضیات دفترهای بزرگA4 مخصوصی را باید تهیه می کردیم. از آنجایی که روش تدریس خاصی داشت، باید دفترها مرتب وتمیز بدون قلم خوردگی بودند.

تعریف از خود نباشد درس ریاضی برایم شیرین ترین درس بود. با علاقه فراوان تمریناتم را در دفتر می نوشتم. دفترم را با خودکار های رنگی تزیین می کردم. خانم پژوهش روزی که امتحان داشتیم به دفترها نمره می داد.

پنج شنبه بعدازظهر بود. لباسهایم را از روی رخت آویز برداشتم. اتوی سرسری زدم. با سرعتی که نمی دانم چند کیلومتر بود به مدرسه رسیدم. درست قبل از بسته شدن درحوزه امتحان.

درسکوت امتحان اجتماعی برگزار شد وما آخرین گروه دانش آموزان بودیم.

بعداز امتحان، دبیر ریاضی کلاس حل مشکل گذاشته بود. برای رسیدن به مادر وکمک در کار خانه اجبار داشتم. از کلاس که بیرون آمدم حس سبکی داشتم. همراه بچه ها به سمت خانه حرکت کردیم. از آنجایی که در این درس حرفی برای گفتن داشتم توی خیابان تمام راه حل هارا برای بچه ها شرح می دادم. در اصل داشتم خودم را به آنها اثبات می کردم. امتحان ریاضی دوشنبه بود.

اکثر مواقع دفترم به عنوان مرجع تمرینات بین دوستانم رد وبدل می شد.

به در خانه رسیدیم. از همدیگر خداحافظی کردیم. در نیمه باز بود. مادر آشپزخانه را بیرون ریخته بود وتک تک ظرفهارا می شست و سرجایشان می گذاشت. تمام مسیر ورود به خانه با قابلمه وظروف وکریستالهایی که شسته شده بودند پرشده بود.با ترس جای پایی پیدا کردم وخودم را به انتهای پذیرایی رساندم.

کابینت ودیوارهارا هم با وایتکس فراوان وشوینده برق انداخته بود. لباسهایم را عوض کردم وداخل شدم. ساعت12شب ،بی هوش شده بودم. با چشمانی که دیگر تاب باز کردن پلک را نداشتند به دنبال دفتر می گشتم تا سوال مشکوکی را چک کنم.

دوروبررا گشتم. طبق روال اسفندماه هیچ چیزرا سرجای خودش پیدا نمی کردی. هر جایی که به ذهنم می رسید جستجو کردم ولی اثری ندیدم. مادر اصرار داشت که بخواب فردا صبح پیدا می شود. از آنجایی که تا سوالم را نمی فهمیدم خواب از من فراری بود بازهم به جستجوی یواشکی وبی صدا ادامه دادم. همزمان در ذهنم به دنبال کسی بودم که احتمالا دفترم را قرض گرفته است.

با ناامیدی از نتیجه جستجو؛ به قول امروزی ها در ذهنم ویدئو چک کردم. مسیر را برگشتم. حرفهایم با دوستان را مرور کردم وناگهان آه جانسوزی از سینه ام بیرون پرید. دفتررا در مدرسه جا گذاشته ام. در آخرین لحظه داخل جا میزی مانده بود.

نفسم را بی صدا بیرون دادم. تمام نقشه ام برآب رفت. جمعه میخواستم مطالب درسی را مرور کنم حالا بدون دفترنمی توانستم.

روز جمعه هم روند نظافت ادامه داشت. شنبه صبح امتحان تارخ داشتیم. بازهم مسیر را دویدم تا زودتر به دفتر عزیزم برسم.

جزو نفرات اولی بودم که برای امتحان به مدرسه رسیدم. از سریدار اجازه خواستم به کلاس وارد شوم. دفترم داخل جا میزی با لایه نازکی از خاک نشسته بود. دفتررا بیرون کشیدم وگرد وغبار آنرا فوت کردم. به سینه چسباندم وبا لذت روی سرش دست کشیدم. ظاهر سلامت آن دلم را گرم کرد.

بعداز امتحان بازهم کلاس جبرانی داشتیم. خوش وسرحال از امتحان تاریخ، میز اول در ردیف وسط نشستم. میخواستم اولین نفری باشم که پای تخته می روم. با ورود خانم پژوهش سکوت هم وارد شد. بعداز کشیده شدن صندلی پشت میز وکیفی که روی آن قرار گرفت درس آغاز شد.

دفتررا باز کردم تا مطالب جدیدرا به آن اضافه کنم. همزمان با باز کردن دفتر داشتم به صورت پراز صلابت خانم پژوهش نگاه می کردم. دفترهای بچه ها سکوتی که جا خوش کرده بود را فراری دادند. خانم پژوهش درست جلوی میز من ایستاده بود وعطر شیرینش را با جان ودل می چشیدم. بارها وبارها خودم را در جایگاه ایشان می دیدم. وقتی پای تخته می رفتم با احساس غروربه بقیه نگاه می کردم. چقدر این بوی عطر بهاری اش را دوست داشتم.

خانم پژوهش از من خواست آخرین مطلب که در کلاس مطرح شده را نشانش بدهم. حس کردم دارم مست می شوم. انگار در میان ابرها بودم.

با عجله دفتر را باز کردم. به دنبال صفحه درست برگه هارا پشت هم به سمت راست تکان دادم که ناگهان همه برگها از وسط دفتر خزان شدند. درست جلوی پای معلم برزمین ریختند. برای لحظه ای دنیا از حرکت ایستاد. بالارفتن از ابر به سقوط تبدیل شد. حس کردم تمام خون از مغزم به کف پایم ریخت و مانند چاه آرتزین به مغزم ضربه ای مهلک زد. نفسم بیرون نمی آمد با ضربه ای که به پشتم خورد، نفسم بیرون پرید.

با دهان باز به دفتر مثله شده مینگریستم. انگار از پشت شیشه مشجر به بیرون نگاه می کردم. دیگر دفتری نبود برگه هایی پخش وپلا شده در میان یک جلد چرمی بود.

دفتر بیچاره را از وسط پاره کرده بودند. در این لحظه یادم نیست چه حالی شدم ویا در اطرافم چه گذشت. همکلاسی پای تخته رفت ودرس آغاز شد ومن در پاک کردن سیل اشکهایم بی ثمر ماندم.

خانم پژوهش هیچ عکس العملی در مورد پاره شدن دفترم نشان نداد. فقط پشت میزش نشست واین دردم را بیشتر کرد. انتظار همدردی داشتم این حداقل توقع ام بود.

هر لحظه سوالی پای تخته نوشته میشد تا میخواستم جواب را حلاجی کنم برگه های پاره رژه می رفتند وبا دهن کجی اشتباهم را به رخ می کشیدند. از همه بدتر نمره ای بود که دیگر نمی توانستم بگیرم. دردلم آتشی برپا شده بود که سوزش آن از چند جهت قلبم را نشانه رفته بود.

ساعت کلاس به پایان رسید وخانم پژوهش باز جلوی میزمان ایستاد. بوی خوش او اینبار مرا به جایی نبرد در جایم میخکوب شده بودم ونقطه سیاهی در قلبم نشسته بود.

قبل از خروج معلم پشت میزش ایستادم. چشمانم میسوخت وصدایم در گلو خفه شده بود. از او خواهش کردم که نمره مرا کم نکند. در پاسخ گفت: اشتباه خودت بوده وتنها کمک به شما این است که روز14فروردین دفترت را نگاه می کنم.

از خوشحالی بال در آوردم وبا تشکر از ایشان به سمت خانه حرکت کردم. هیچ کس مسئولیت این کار را برعهده نگرفت.

به خانه که رسیدم بار شماتت مادر مثل همیشه همراهم بود.

آنسال عید را در اتاق گذراندم در حالی که داشتم دفتر ریاضی را باز نویسی می کردم.

ارئه شده در وبسایت ویرگول

https://leilafarzadmehr.ir/نوروز-فراموش-نشدنی/

نوروزنوستالژیدفتر ریاضیدبیران دلسوز
لیلا فرزادمهر هستم فوق لیسانس بازرگانی بین الملل‌.کارمند حسابداری.با نوشتن دنیای اطرافم رو رنگ می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید