هندوانه عوضی
همراه بقیه خانواده برای عوض شدن حال و هوا به سمت اقامتگاه جنگلی رفتیم. بعد از کلی حرف و اظهارنظرهای مختلف بالاخره روی سکوی نزدیک رودخانه بساطمان را پهن کردیم.
بعد از مهیا شدن آتش، بساط چای را فراهم کردند. چای دم کشیده، سوسیس و تخممرغ در سفره چیده شد.
همه دور سفره ای بزرگ نشستیم. صدای پرندههایی که از اوایل صبح در آسمان پرواز میکردند و آواز عاشقانه میخواندند و نزدیکی به رودخانه، چای زغالی، بوی دود، سوختن چوب و صدای قاشق و چنگالها به همراه شوخیها و مزهپرانیهای پسردایی، عجب معجونی را مهیا کرده بود تا صبحانه ای به یاد مانی را رقم زند.
همهمه خانوادههای اطراف که مشغول صرف صبحانه بودند فضای پرسروصدایی را ایجاد کرده بود. صبحانه بعد از کلی خنده بالاخره جمع شد. بچهها باذوق برای شستن ظرفها به سمت رودخانه رفتند. بچههای خانوادههای اطراف در کنار رودخانه مشغول درست کردن چاله برای گذاشتن هندوانه و خربزه و نوشیدنی ها شدند.
ساعات اولیه صبح به سمت جاده حرکت کردیم به همین دلیل همگی احساس خوابآلودگی داشتند.
ظرفها را جابجا کردیم. جوانترها که اهل قلیان بودند، مشغول شدند.
بقیه هم در گوشهای از سکو جایی برای خواب آماده کردند. در لحظهای متوجه شدم که همه روی سکو بهصورت مورب و درهم خوابیدهاند.
با دختر برادر به سمت رودخانه رفتیم. کنار رودخانه برایش سنگ جمع میکردم و با پرتاب آنها میخندید. بعد از ناهار وقتیکه ظرفها را برای شستن بردیم؛ با شیطنت یکی از پسرها که مقداری آب روی مادر ریخت؛ بازی و شوخیها شروع شد. گروه مردها بطریهای بزرگ را پر از آب میکردند ویکی از خانم را نگه میداشتند و بقیه هم آب را با لذت از روی سرشان سرازیر میکردند.
وقتی به خودمان آمدیم، کسی در گروهمان از دست آببازی پسرها در امان نمانده بود. هوای گرم، زهر سردی آب را ملایمتر کرده بود.
بعد از مدتی خانوادههای اطرافمان هم با تفنگهای آبپاش ،بطری های آب ویا دست خالی ، مشغول شدند.
وقتی برای خرید به سمت بوفه کنار ورودی باغ خانوادگی رفتیم همه خانوادهها یا کاملاً خیس بودند و یا مشغول آببازی.
از هر طرف صدای خنده میآمد انگار خندیدن هم اپیدمی شده بود.
بعدازظهر پسر برادر با هنوهون فراوان هندوانهای را از کنار رودخانه آورد.
دایی هندوانه را برش زد و به هرکس تکهای داد وهمه با ادامه شوخیهای پسردایی از خجالت هندوانه برآمدیم.
دخترعمه برای جمعکردن وسایل به سمت رودخانه رفت و درراه با یک خانم بر سر هندوانه بحث کرد. خانم معتقد بود که هندوانه آنها را برداشتیم و دخترعمه هم با قاطعیت میگفت:"هندوانه خودمان بوده است".
خلاصه این مشاجره ادامهدار شد و درنهایت دخترعمه او را مجاب کرد و با عصبانیت به سمت بساطمان برگشت.
وقتی همه وسایل داخل ماشین گذاشته شد ناگهان هندوانه نازنین از زیر وسایل بیرون پرید. در کمال تعجب متوجه شدیم که خانم درست گفته است.
از بچهها خواستم که هندوانه را ببرند و به آنها بدهند. بقیه خانواده با توجه به پیشینه و عصبی شدن آنها مخالفت کردند که الآن ممکن است دعوا شود.
توانستم آنها را قانع کنم. دخترعمه راضی نشد با من همراه شود. هندوانه را بغل گرفتم و به تکتک خانوادهها سر زدم، از آنها در مورد هندوانه سؤال کردم.
بالاخره بعد از چند دور چرخیدن یکی از خانوادهها به آن طرف اشاره کرد وگفت :" آن خانواده به دنبال هندوانه میگشتند." یک گروه دختر و پسر جوان دورهم نشسته بودند وعدهای قلیان و بعضی هم پاسور و تختهنرد بازی میکردند. از عکسالعمل آنها کمی مردد شدم ولی دیگر دیر شده بود به نزدیک آنها رسیدم.
از دور با لبخند پسر و دخترها مواجه شدم با دست و هورا تشویقم کردند. دلم قرص شد.
وقتیکه به نزدیکشان رسیدم مرد جوانی به سمتم آمد و هندوانه را با لبخند گرفت دختری با موهای بور بلند که بیشتر آن از روسری بیرون ریخته بود، گفت:" ما چشممان به دنبال هندوانه مانده بود چقدر کار خوبی کردید که آمدید".
دستهایم را به هم نزدیک و به حالت سپاسگزاری و عذرخواهی از آنها خواستم که ما را بابت اشتباه پسر برادرم ببخشند.
با لبخند دختر و پسرها و" نوش جانی" که حواله ما کردند از آنها خداحافظی کردم و به سمت ماشین رفتم و بااحساس سبکی و شعف، این اتفاق را به ذهنم سپردم.
ارائه شده در وبسایت ویرگول
https://leilafarzadmehr.ir/هندوانه-عوضی/