بسمه تعالی
تحلیل فیلم باشو غریبه کوچک
در ابتدای فیلم باشوغریبه کوچک ما کامیونی را داریم که در جادهای شهر های جنگ زده در حال حرکت است و انگاه که بعد از چندین روز در شمال توقف می کند و باشو از درون تاریکی، چادر کامیون را بالا می زند و در حالی که نور چشمانش را روشن می کند، پایین می پرد. باشو تازه به دنیا می آید. این غریبه ای که خیلی هم غریب است. رنگ صورت و زبان و دنیایش متفاوت است. نایی جان باشو را پیدا می کند و از او نگهداری می کند با اینکه زبان او را متوجه نمیشود ؛ نایی با خشم و مهر مادرانه با او رفتار میکند ؛ او را عضوی از خانواده میبیند حتی زمانی که اهالی روستا باشو را غریبه می دانند و با او بد رفتار میکنند او بازهم از باشو طرفداری میکند و بخاطر او در مقابل مردم روستا ایستادگی میکند ؛ حتی زمانی که باشو مریض میشود مانند دیوانه ها رفتار میکند ؛ باشو با شمال اخت میگرد همانطور که همه ی مهاجران جنگی مجبور به قبول این واقعیت شدند ؛ و ما صحنه روبرو شدن باشو با مرد خانواده رو داریم که بعد از مدت ها برمیگردد و زمانی که باشو جای مترسکی که برای نایی درست کرده است وا میسند ، اورا میبیند و گفتگویی زیبایی دارند و مردی که دست خود را از دست داده ؛ انگار باهم دردی مشترک دارند که ان ها را چنین همدل ساخته است.