حدیث‌زمانی(رها)
حدیث‌زمانی(رها)
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

یکی از هزاران افکار تیره ام...(:

فقط خواستم لحنی که باهاش نوشته رو نوشتم بشنوید ????

یه چن وقتی بود به سرم زده بود که از ویرگول برم!

برای همیشه...!

بعدش یهو به خودم اومدم دیدم ویرگول و آدماش شده بودن کل زندگیم و حالا که وجودم یه نفر دیگ شده،میخام برم؟!

یهو دیدم به تمام آدماش وابسته شدم!(:


با خودم گفتم،شاید توی ویرگول معروف نباشم،شاید کسی از نوشته هام خوشش نیاد،شاید کسی منتظر نوشتن من نیست!

ولی خودم چی؟!من که دوسشون دارم،من که منتظر نوشتنشونم!

دیدم نمیشه برم!یهو اومدم و یهو وابسته شدم!



زندگی تقربیا تاریکی داشتم،که با اومدنم به ویرگول کم کم روبه روشنایی رفت...،آدماش نجاتم دادن،از شر افکار کشنده ام!

میخام تا جایی که ممکنه بمونم(:


#دوستون_دارم_♡

- نهایت بی پایان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید