در غزل آشفتگی هایم نمایان میشود
هر زمان بر شانه ات گیسو پریشان میشود
چونکه باشد در هوای گلشن کوی تو دل
خاطرم در سایه عشق تو آسان میشود
از فروغ شمع رخسار تو می تابد شهاب
لعل جان بخشت به سان آب حیوان میشود
بر سر کوی تو ازشوق رخت مانند شمع
هم جگر میسوزد و هم دیده گریان میشود
وادی ِعشق است و حیرت، شاعر چشمان تو
همچو عطار است وچون طوطی سخندان میشود
هر که او را چشم گریانی نباشد بهر عشق
لاجرم از سوز سینه سنگ باران میشود
هر که نوشد از لبت در زندگی آب حیات
همچو خضر زنده دل ، در عشق زندان میشود