داود شمسی
داود شمسی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

صبح دل

گر چنان آیینه ای، اینسان پریشانم چرا

بر سر زلف و نگاهت مات و حیرانم چرا


گریه بر گردون غمها میکنم بی اختیار

در فراقم کرده ای جان رابه قربانم چرا


تا دلم شد چاک ، در فکر گریبان کردنش

وقت آن آمد قلم آغشته با جانم چرا ؟


گرچه پیرم دررهش، قربان جانش میشوم

می‌کشد امید پیری ، عشق جانانم چرا


در خطای دیدگان ، ناز وادایش دیدنی

می‌برد در راه شوقش چون بیابانم چرا


چون نسیم صبح دل آکنده از عطر نوا

بر سر کوی فنا ققنوس دورانم چرا

داود شمسی ، شاعر و نویسنده اشعار سپید ، غزل ، دوبیتی، مثنوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید