علی امیری‌فر
علی امیری‌فر
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

دیکتاتوری سحرخیزها

چیزی که در ادامه می‌خونید رو «تام نیکولاس» استاد روابط بین‌الملل (دانشگاه هاروارد و چند دانشگاه مهم آمریکایی دیگه) برای سایت اتلتیک نوشته.



آنجای سال هستیم که مخالفان تغییر ساعت می‌گویند عدم‌هماهنگی با ساعت خورشیدی چیزی مخرب و ناسالم است، اینکه چرا باید این رویه (تغییر ساعت) که یک قرن پیش رواج یافت را منسوخ‌شده بدانیم و اینکه چطور بهره‌وری انسان به این صورت از دست می‌رود؛ آنهم در حالی که همگی مجبور به دستکاری عقربه‌ها هستیم. استدلال‌های خوبی پشت این نگاه وجود دارد که با آنها موافقم، با این حال دلایلی دیگر برای مخالفت با تغییر ساعت دارم.

به این دلیل با آن مخالفم که نمی‌توانم آدم‌های سحرخیز را تحمل کنم. حتی دقیقه‌ای نمی‌توانم همکارانی که پنج صبح ایمیل می‌فرستند را تحمل کنم. همینطور از قرارهای صبحانه کاری - که قرار است در آنها کمی موقع صبحانه کار کنید، پیش از اینکه واقعاً کار کردن را شروع کنید - بیزارم. آنها دشمنان طبیعی من هستند. همینطور دوست ندارم آنها را با تعریف کردن اینکه چطور وقتی هوا تاریک شده بود، تازه از خواب بیدار شدم سرگرم کنم.

ببینید، اینطور نیست که نور خورشید را دوست نداشته باشم. عاشق حمام آفتاب گرفتن در تابستان و بارقه‌ای از نور خورشید در صبح‌های آفتابی‌ پاییزی هستم. حتی درخشش چشم‌اندازها در تابستان را بسیار دوست دارم. با این حال، آدمی شب‌زی هستم. مثل جغد. مثل کنت دراکولا. در سایه‌ها حرکت می‌کنم، خونخواهم، من بتمن هستم.

البته بتمن نیستم اما یکی از آدم‌هایی هستم که تا دیروقت بیدار می‌مانم و هوشیاری‌ام را حفظ می‌کنم. وقتی در دوره دانشگاه مدتی راننده تاکسی بودم، شیفت پنج عصر تا پنج صبح را انتخاب کردم و این کار هیچ زحمتی برایم نداشت. به جاده می‌زدم، آدم‌ها را به قرارهایشان می‌رساندم و بعد دوباره سوارشان می‌کردم که این بخش، گاهی چندان دلچسب نبود. بارتندرها را به خانه می‌رساندم، خانم‌هایی خاص را به خانه‌هایی که مدنظرشان بود می‌رساندم. بعد شهر کاملا می‌خوابید. آنجا بود که با پلیس‌ها و سایرینی که شیفت‌های مشابه داشتند در کافه‌های شبانه قهوه می‌نوشیدم. سپس مسافران صبحگاهی را به فرودگاه می‌رساندم و بعد تازه به خوانه می‌رفتم تا چشم روی هم بگذارم.

دوره‌ای دیگر به عنوان کار داوطلبانه، مسئول پاسخگویی تلفنی در یک مرکز مبارزه با خودکشی بودم. آنجا هم دیرترین شیفت را برداشته بودم. سعی می‌کنم شنونده‌ای حمایت‌کننده باشم، هرچند گاهی کار بسیار ترسناک می‌شد. بعد ساعت چهار برای صبحانه بیرون می‌زدم تا به خانه بروم و بخوابم.

ولی اینکه چهار صبح بیدار شوم؟ مگه روسیه‌ست؟

در واقع این هم برداشت غلطی است. روسیه به دلایل متعدد، کشوری شب‌زی است. زیر نظر دیکتاتوری شوروی، دوره‌ای کوتاه دموکراسی و نئوفاشیسم پوتین، دفاتر دولتی روسیه در ساعات صبح معمولا خالی است. با این حال آمریکایی‌ها هنوز طرفدار این ایده هستند که کارها را باید صبح زود انجام داد. هر سال، همه ما مجبوریم یک ساعت کمتر نور خورشید را تحت لوای تغییر ساعت در عصرها تجربه کنیم قرار دهید تا همکاران پرانگیزه‌مان مجبور نباشید اولین «لاته»‌ی خود را پیش از طلوع خورشید بنوشند. برای بقیه ما، اینطور است که باید تاریکی را در ساعتی زودتر تجربه کنیم، وقتی که برای انجام کارهایمان بیرون می‌رویم و آدم‌های سحرخیز پشت میزهایشان به ما سر تکان می‌دهند.

بله می‌دانم که اگر ساعت تغییر نکند، بچه‌ها باید در تاریکی برای رفتن به مدرسه بیدار شوند. جواب شاید این باشد که به جای عقب کشیدن ساعت‌ها، شاید بد نباشد که بچه‌ها را آنقدر زود به مدرسه نفرستیم. پزشکان و مربیان مدتهاست که این پیشنهاد را مطرح کرده‌اند اما گوش قانون‌گذار بدهکار نیست. چون قانع شده‌ایم که سختکوشی با بیدار شدن در صبح آغاز می‌شود و تنبل‌ها تا ساعت دیرتری می‌خوابند.

برای مثال نگاهی بیندازید به برنامه مایک ویرث، مدیرعامل شرکت شورون که برنامه روزانه‌ی خود را اینطور برای فایننشال تایمز شرح داد:

  • 3:45 بیدار و 90 دقیقه ورزش در باشگاه
  • 5:15 قهوه و خواندن شش روزنامه
  • 6:00 حمام و رفتن به سمت دفتر کار
  • 18:00 بازگشت به خانه و حمام با همسر
  • 21:00 مطالعه در تخت
  • 22:00 خواب

حتم دارم که این برنامه کاملا مزخرف است. نه صرفا اینکه فاصله‌ای بین اتمام ورزش و نوشیدن قهوه نیست، بلکه اینکه کسی نمی‌تواند شش روزنامه را در 45 دقیقه بخواند. او هر روز کمتر از شش ساعت می‌خوابد و این برنامه هر روز تکرار می‌شود. این یک برنامه‌ی فردی سحرخیز که الگوی بقیه در نظر گرفته می‌شود و تنه به تنه‌ی جنون می‌زند. مهم نیست که ساعت عقب کشیده شود یا نه، طبق این برنامه او همیشه در تاریکی بیدار می‌شود.

فرهنگ امروز ما در هیچ‌کجا مثل واشنگتن دی.سی پرستیده نمی‌شود. من دیگر آنجا زندگی نمی‌کنم و شنیده‌ام که اوضاع در حال تغییر است. با این حال وقتی آنجا زندگی می‌کردم، فردی فاسد در نظر گرفته می‌شدم چون مثلا ساعت 8:15 دقیقه به دفتر کار می‌رسیدم. بقیه سعی می‌کردند قبل از طلوع رسیده باشند. مکالمه‌هایشان با هم اینطور بود که یکی می‌گفت ساعت 6 صبح رسیدم، دیگری می‌گفت من امروز ساعت 5 رسیدم!

به میز کارم می‌رفتم و هرکه قبل از 9:30 سراغم می‌آمد، باید غرغرهای من را تحمل می‌کرد. اما از آن طرف وقتی حوالی غروب که سحرخیزها دیگر انرژی نداشتند، بالاترین حد کارایی روزم را داشتم.

واشنگتن را ترک کردم و بعد گیر گروهی بدتر، یعنی ارتش ایالات متحده افتادم. در یک کالج نیروی دریایی برای 25 سال است که تدریس می‌کنم. در واقع جایی کار می‌کنم که 8:30 میانه‌ی صبح است. متوجهم که عملیات نظامی مستلزم بیداری پیش از طلوغع خورشید است اما مشکل آنجاست که ارتش بیداری در صبح را یک فضیلت انسانی غیرقابل تغییر در نظر می‌گیرد. مثلا فرهنگ پنتاگون این است که مدیر میانی باید ساعت 4 صبح در دفتر کارش باشد تا پیش از حضور مدیران رده بالا که 4:30 می‌رسند، به محل کار رسیده و کمی تمرین صبحگاهی کرده باشد - فرهنگی که بسیار ناسالم است.

پس ساعت‌ها را به حال خود رها کنید. رفقا، ما باید این فرهنگ ظالمانه را بشکنیم و روزمان را پس بگیریم. یا حداقل از آنها که زود بیدار می‌شوند یا ساعت را تغییر می‌دهند بخواهیم که دست از سر ما بردارند.


ایالات متحدهکار داوطلبانهکارتغییر ساعتسحرخیزی
در چهارمین دهه‌ی زندگی. نوشتم، خیلی جاها نوشتم. ترجمه و چیزهای دیگه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید