امروز میشه دو سال از روزی که نشستیم دور یک سفره، فامیل اطراف، بلههامون رو گفتیم. امضاهامون رو زدیم، حلقه دست هم کردیم و از یک دسته پریدیم تو دستهای دیگه. دستهای که با همه خوشبینیها، براش آماده نبودیم. تاهل -یا اینطور بگم - توانایی عبور از چالشهای متاهلی به بلوغ نیاز داره. اگه بگم حالا کامل به دست اومده، راستش رو نگفتم. آدمای سرخوشی بودیم؛ نه خیلی جدی و تاهل به جدیت نیاز داشت. به توانایی مدیریت چیزی که میگی و چطور اون رو به زبان میاری. تو نقطهی بینقص، تو مدینه فاضله نایستادیم. لحظات خوب و بد وجود داره. لحظاتی که ما رو به سمت بهتر بودن و لحظاتی که ما رو به سمت بدتر بودن میکشن. انگار یک پا در اتوپیا، یک پا در دیستوپیا.
تو این مطلب سعی میکنم از تجربیاتم بگم. از دو سال رابطه مشترک با نیلوفر، کسی که سالها بود میشناختمش و چند سالی تو رابطه بودیم. از تفاوتهای هر شب کنار هم بودن با -فقط- هر روز کنار هم بودن. چون ما تو دوره دوستی واقعا هر روز کنار هم بودیم. رکورد صد و چند روز، هر روز دیدن هم رو داشتیم. اونم در شرایطِ خونههایی که تو شرق و غرب تهران بود و همکار یا همکلاسی نبودیم. با این حال از دو سال پیش، چنین شبی، شیوهی ما زندگی تغییر کرد. از چیزهایی میگم که ادعا ندارم برای برای شما، برای هر کسی کار کنه. مشکل تجربه همینه، چیزی که در موردش صحبت خواهم کرد. بیشتر انگار دارم نگاه خودم رو از جنگلی روایت میکنم که خیلیهاتون دیدیدش و خیلیهاتون نه. با این حال امیدوارم مشاهدات من، ذهنیتی بهتون بده، اگه قصد دارید ازدواج کنید و چالشهاش براتون ترسناکه.
اینها کارهاییه که یاد گرفتم انجام بدم یا میدونم باید انجام بدم اما هنوز قدرتش رو به دست نیاوردم. این عاشقانهترین چیزی نیست که میخونید.
اول. در واقع چیزی به اسم ماه عسل -استعاری- وجود نداره. دورهای وجود نداره که انتظار داشته باشیم تا اون زمان، همهچیز مثل فیلمهای عاشقانه، مثل "یک عمر در صفا و صمیمیت زندگی کردند" باشه. اولین چالشها خیلی زود از راه میرسن. ما در جریان و بعد از جشن دعوامون شد. تو سالگرد عروسی و اولین تولدش هم ناراحتی پیش اومد. مهمه که بدونیم اختلاف نظر طبیعیه. مهمه که بدونیم همیشه، حتی تو -به لحاظ ماهیت- آرمانیترین لحظات هم احتمال چنین چیزی وجود داره. مهمتر اینه که بدونیم نباید واکنشی بیشتر از حد نیاز نشون داد. مهمه که بدونیم با جر و بحث تو شب عروسی، مراسم رو تو ذهنمون خراب نکردیم. مهمه که بدونیم یک لحظه بد، خاطرهی شب خوب رو خراب نمیکنه. مهمه که بدونیم یک هفته بد، باعث نمیشه به این فکر کنیم که تو این رابطه داریم به فنا میریم. مهمه که یادمون بیاد لحظات خوب رو. مهم اینه که یاد بگیریم هم رو، زندگی کردن کنار هم رو.
دوم. مهمه که هر فکری رو جدی نگیریم. مهمه که بدونیم مغز ما خیلی اوقات به ما دروغ میگه. مهمه که غرایز رو بالاتر از حقایق ندونیم. که اگه احساسی داریم مثل صدایی که تو ذهن داره تکرار میشه و چیز بدی نسبت به طرفمون بهمون میگه، به نقد بکشیمش. بررسیش کنیم با خصوصیات و خاطرات سابق. همیشه این احتمال رو در نظر بگیریم که با فکر کردن بیش از حد -اورتینکینگ- داریم خودمون رو تو سلول ذهن حبس میکنیم و رابطهمون با دنیای واقعیت کمرنگ میشه. همینطور فکر و برداشت ما ربط فراوانی با شرایط اون لحظه ما داره. به برداشتی از رفتاری فکر کنید که باعث میشه بزنید زیر همهچیز. مدتی بعد اگه بهش فکر کنید، هنوز تا اون اندازه بد و وحشتناک به نظر میاد؟ یک فیلم رو در دو حالت روحی متفاوت ببینید، آیا برداشتتون از فیلم یکسانه؟ آیا به یک اندازه اون رو فیلم خوبی میدونید؟
سوم. هر آدمی به لحظاتی که با خودش تنها باشه نیاز داره. از چیزهایی که دوره دوستی رو قشنگ میکنه، دلتنگیه. دلتنگی چند ساعت، یک یا چند روز هم رو ندیدن. کرونا، دورکاری و بیکار شدنها، باعث زمان بیشتری شد که کنار هم باشیم. خوبیهای خودش رو داشت، بیشتر با هم فیلم و سریال دیدیم. نشست و دو سریال محبوبم رو کامل دید. من هم پشت لپ تاپ به کارام میرسیدم ولی میشنیدم و دنبال میکردم. دکتر مُکری جایی توضیح میداد که بله ترک سیگار خیلی خوبه اما اگه تنها چیز مثبتی که تو زندگیتون دارید ترک سیگار باشه، اگه پاتون بلغزه و دوباره بکشید، احساس شکستی دارید که ممکنه به در هم شکستن شما منجر بشه. ازدواج هم به شکلی دیگه، همینه. زندگی با کسی که دوستش دارید خیلی قشنگه اما اگه این تنها چیزی باشه که دارید، اون قشنگی هم توانایی کمرنگ شدن رو داره. باید فعالیتهای تنها داشته باشیم. حتی اگه کار کردن در شرایط دورکاری سرنوشت مشترک باشه، بهتره که یکیمون بعضی روزها بره کافهای جایی و از اونجا کارش رو انجام بده. تو لحظاتی که تنهاییم و کمی فاصله داریم، بیشتر به هم فکر میکنیم و بیشتر لحظات خوب یادمون میاد.
چهارم. خیلیها از اهمیت نوشتن گفتن. ارزش تاکید رو داره. بنویسید، هرچیزی که از رابطهتون ارزش داره رو بنویسید. چیزهای مهمی که به هم گفتید. حرفهایی که از زدنش پشیمون شدید. حرفهایی که شنیدید و ناراحت شدید. چیزهایی که گفت دوست داره، انجامِ کارها به شیوهای که دوست داره. بحث وقتی روشون تاکید شد نیست، حتی نشون دادن یک چیز کوچیک پشت ویترین مغازهای و بعد عبور ازش میتونه ارزش نوشتن داشته باشه. لازم به پر کردن دفتر خاطرات نیست، تیتروار نوشتن از اتافاقات و چیزها -حتی بدون تاریخ- هم کافیه. مهمه که لحظات رو ثبت کنید. حتی یک اپلیکیشن (مثلا جی نوت) تو گوشی هم کفایت میکنه. بعد ببینید چربش لحظات خوب به بد چطور بوده. که یک خاطره بد، چند سال خاطره خوب رو خراب نکنه. ذهن فراموشکاره. هرچقدر سنتون بالاتر میره، این رو بیشتر متوجه میشید. مثل جهان ماست که «اخبار» اتفاقات بد هستن و کسی نمیاد تو اخبار بگه امروز هزار نفر به خاطر واکسنها و دکترها زنده موندن. ما اینطور نباشیم. برای رابطهمون اینطور نباشیم.
پنجم. شاید همه توان مالی مشاوره روانشناسی رو نداشته باشن. اما اینترنت دارن. از بهترین چیزهایی که میتونید تو اینترنت بخونید، خوندن در مورد مغالطههاست. اگر سفسطه و انواع مغلطه رو درست بشناسید، تا حدود زیادی تو صحبت کردن پیشرفت خواهید کرد. اینها چیزهاییه که هر دو نفر باید در موردش بخونن. باید بدونیم که چطور صحبت کنیم، چطور از مشکلات، نگرانیها و ناراحتیها بگیم. چنگ زدن به شیوههای خارج از انصاف، هیچ کمکی به حل مشکلات نمیکنه.
ششم. چیزهایی فیزیکی از رابطه داشته باشید. خیلی خوبه که عکسهای مشترک داشته باشید تو گوشیتون اما کافی نیست. باید فیزیکیش کنید. عکسها رو چاپ کنید. به در یخچال بچسبونید. عکسهای عروسی و آتلیه کفایت نمیکنه، اتفاقا اونها زیاد واقعی به نظر نمیرسن. عکسهایی واقعیتر، از لحظاتی که واقعا خودتون هستید رو سوا کنید و رو کاغذ عکس بیارید. آلبوم داشته باشید از عکسهای معمولی. از سلفیها و چشمهای پف کرده. اسکرپ بوک درست کردن هم کار بسیار جذابیه. عکسها رو بچسبونید و خاطره اون لحظه رو کنارش بنویسید، حالا هرچقدر که احمقانه به نظر بیاد. ما برای تولد دوستی این کار رو کردیم، خاطرات شخصی خودمون ازش که مربوط به چند سال میشد رو به یک اسکرپ بوک تبدیل کردیم و به نظر بهترین کادوی تولد زندگیش رو میگرفت.
هفتم. ازدواج به خودی خود کافی نیست. رابطه به شکل "من خودم هستم و نمیتونی من رو تغییر بدی" راه به جایی نمیبره. باید از رابطه مراقبت کرد. انگار درختهایی هستیم که سالها پیش تصمیم گرفتیم بپیچیم تو هم. اگه یاد نگیریم کنار هم زندگی کنیم، شانسی برای بقا نداریم. زندگی کردن رو برای هم سخت میکنیم. باید با تغییراتی که به وجود میاد کنار بیایم. هیچ تضمینی وجود نداره که چون حالا داریم کنار هم زندگی میکنیم، فردا هم کنار هم باشیم. پس باید عرق بریزیم و سعی کنیم. نباید همهچیز رو تضمین شده در نظر بگیریم. چیزی تضمینشده نیست. حتی تو امنترین و دوستانهترین رابطهها هم ممکنه یکی از دو طرف یا هر دو طرف، حرفها و ناراحتیها رو منعکس نکرده باشن. که به لحظهای برسن که همهش رو یکجا بیرون بریزن و دیگه احترامی این بین باقی نمونه. باید حرف زد. حرفهای روزمره به کنار، باید ته چشم هم رو نگاه کرد و از نگرانیها گفت. البته باید برای گفتن آماده شد. باید صحبت رو صیغل داد. درستترین حرفها هم توانایی به بیراهه رفتن رو دارن، اینکه با اینکه حق با شماست، طوری به نظر بیاد که حق با شما نیست. اگه ناراحتید و نیاز به صحبت دارید، براش وقت بذارید. اولین جملههایی که به نظرتون میاد، عموما جملههای بدی هستن. فقط هم بحث خودِ جمله نیست، منظور استراتژی مطرح کردن حرفه. برای گفتن حرفهای مهم باید مقدمهچینی کنید. نه اینکه حرف رو نزنید یا سانسور کنید؛ حرف، کارکرد نداره اگه به شیوه درستی گفته نشه. گفتن هم ارزشی نداره اگه گوش شنیدنی نباشه، باید عمیق گوش کرد و به خاطر سپرد. اگه از چنین چیزهایی شنیدید و استدلال درستی اون پشت بود، باید یاد بگیریم که خودمون رو تغییر بدیم. مهمه که اخلاقهای بد هم رو یادآور شیم، مهمه از هم انتقاد کنیم. این میتونه در هر زمینهای باشه. بحث این نیست که بگیم من مسئول خوشحال کردن همسرم هستم، این شعاریه و اگه فقط همین بهانه باشه، یک جایی کم میاریم. بحث اینه که من در قبال روزهایی که داره جمع میشه با سن خودم هم مسئول هستم. روزهایی که رفته تا این رابطه رو بسازم. بابت تمام تلاشی که کردم تا اینجا با هم باشیم. همینطور در قبال اینکه حسرتی تو زندگیم باقی نمونه مسئولم. پس باید مراقبش باشم. چون ارزشش رو داره.
هشتم. اگرچه به تنهایی نیاز داریم، به فعالیت مشترک هم نیاز داریم. برنامهای بیرون از خونه. هرچیزی. برای مثال ساعتی مشترک که با هم به باشگاه برید. کار داری دارید؟ یک وقتهایی دو تایی برید. جمعه صبح پاشید و برید کوه یا یک روزهایی پیادهروی با هم. خاطره ساختن بیرون از خونه تو دوره کرونا سخت شده، سفر رفتن هم دشوارتر از همیشه به نظر میاد. پس باید رضایت داد به چیزهایی که قابل رسیدن هستن. اینجا میشه دوستها رو هم جا داد. دوستها هم فعالیت مشترک هستن. مهمه که چه آدمهایی رو دور خودمون جمع میکنیم. هرچی سن میره بالاتر، دوستی جدید ساختن سختتر میشه. همینطور دوستیهای قدیمی گاهی بدتر از قبل جلوه میکنن. دوست پیدا کردن تو دبستان به خاطر آدمهای کوچیکِ سادهای که هستیم با دنیای همشکل، راحتتره اما هرکدوم به شکلی پیچیدهتر میشیم و اینطور تو بزرگسالی، دوستهای دیگهای داریم. مهمه که بتونیم دوستیهای قدیمیِ فاسد شده رو کنار بذاریم. مهمه که این رو به طرفمون منتقل کنیم. حتی اگه دوست بدی داشته باشه که کنارش احساس خوبی داره، باید مسئله رو بهش منتقل کنیم. که وقت ما ارزش بیشتری از این حرفا داره. که دوست بد، ما رو میکشه پایین، میذاره کنار خودش. که این وقت رو میتونیم بذاریم تا دوستیهای بهتری بسازیم. به زوجهایی فکر کنیم که چند باری دیدیمشون و حس خوبی کنارشون داشتیم و میتونیم وقت بیشتری باهاشون بذاریم. میتونیم بریم بهشون بگیم دوست داریم بیشتر با هم دوست باشیم، بیشتر با هم رفت و آمد داشته باشیم.
نهم. تخت خواب، مسئلهای جدیه که کمتر در موردش حرف زده میشه. شرم شرقی بهش میگن، نمیدونم. خیلی از رابطهها به خاطر رابطه ملالآور تو تخت به بن بست میرسن. نمیدونم آماری در این زمینه داشته باشیم. شاید چیز دوری به نظر بیاد، مثلا شاید به این فکر کنید که در مورد رابطههایی صحبت میکنیم که مرد زودانزالی داره، زن هیچوقت حوصله سکس نداره یا وجود بچه باعث شد تعداد دفعات به حداقل برسه یا احساس سابق رو نداشته باشه. من بعید میدونم فقط همین مسائل باشه. به نظر من وقتی "تکراری شدن" رو از دهن یک زوج جدا شده میشنویم، میتونیم به تخت فکر کنیم. کافی نیست خیلی وقتها طوری که هستیم، جوری که براش آماده میشیم و کارهایی که میکنیم. چیزهای جدید یاد بگیریم. ظاهرهای متنوع رو تست کنیم. حرفها و توصیفهای جدید رو تمرین کنیم. رول پلی چیزیه که میتونه تا حدود زیادی تخت رو نجات بده. البته این موضوع به سلیقه طرف مقابل هم بستگی داره اما سلیقه قابلیت ساختن داره. سلیقه چیز ایستایی نیست، با توجه به چیزهایی که میدونیم و شنیدم بهش شکل میدیم. مربوط به تربیتی که خودمون احتمالا باهاش مشکل داشته باشیم اما تو ذهنمون حک شده. پس میشه به رابطه شکلهای متنوعی داد. "من خودم هستم" شعاره. ما چیزی هستیم که سلیقهمون میگه. چیزهایی که دیدیم و شنیدیم. گاهی کم دیدیم، کم شنیدیم و کم خوندیم. مثل کسی که میاد میگه بردمن فیلم بدیه و حتی این کار رو با ادبیات نسبتا سطح بالایی انجام میده. این آدم فیلم رو درک نکرده. این آدم خوش سلیقه نیست.
دهم. قرار نیست بهترین باشیم. در هیچ زمینهای. قرار نیست برای رسیدن به آرمانیترین شکل تلاش کنیم. یک بخشی از رابطه ذهنیتی داشتم که تو هر جمعی باید بهترین زوج به نظر بیایم. طوری که همه بگن چقدر به هم میاید و چقدر خوبید کنار هم. واقعا مهم نیست که بهترین باشیم یا به نظر بیایم. زندگی کوتاهه. خیلی زود موها سفید میشه یا میریزه. خیلی زود معده و روده میریزه به هم و گردندرد اسیرت میکنه. زودتر از چیزی که حدس میزنیم چروک خواهیم شد. مهم اینه کافی باشیم، مهم اینه توانایی زندگی کنار هم و شادی گاهگاه رو داشته باشیم. نیاز به بهترین بودن، به کنترلگری میانجامه. سم مهلکی که میتونه رابطههای بدون چالش رو هم خراب کنه.
تموم شد. خیلیها تو طول زندگی بهم گفتن که عادت داری بری روی منبر. خودم اینطور دوست ندارم. نه نصیحت شدن رو و نه نصیحت کردن رو. چون مشکل نصیحت اینه که از تجربه میاد. تجربه هم شخصیه. تحت شرایطی مشخص در قبال افرادی مشخص که در خصوص بقیه کارکرد نداره. اما احساس کردم شاید اینها به درد کسی بخوره. یا خودم احساس بهتری نسبت به نوشتنشون داشته باشم. حالا حس بهتری دارم. شاید یه روزی ادامهای هم نوشتم برای این مطلب. حالا نمیدونم. فعلا.