من نمی دانم تو کی به دنیا آمده ای؛
اما روزی را که برای اولین بار تو را در آکواریوم دست فروشِ نوروزی دیدم، خوب یادم می آید... تو را از میان ده ها و شاید صد ها ماهی قرمز و سفید و ریز و درشت، انتخابت کردم تا درست وسط سفره هفت سینمان بنشینی و برای آغاز سالی نو، دلخوشی جدیدمان باشی...
امروز، من نمی دانم تو چند روزه ای، ولی از هنگامی که تو را دیدم و به خانه مان آمدی و دوست من شدی، حالا دو ماه می گذرد!
و این یعنی دوستی ما، امروز ۶۰ روزه می شود و من حالا، به تو خیلی وابسته تر از ۶۰ روز پیش هستم! این روز ها، نگاه کردن به حرکت بی وقفه باله هایت در دل تنگ بلوری، و صدای کوچک حباب در آوردنت، و تکخال قرمز وسط سرت، همه و همه، از مهم ترین دلایل نشستن لبخند روی لبانم شده و از شیرین ترین دلخوشی های بیبهانه من است! امید بخش و شادی آور!
گفته بودند عمر ماهی قرمز های عید کوتاه است؛ نمی دانم چرخ روزگار چه وقت تو را از من بگیرد و تنگ بلوری ام را بیتو و خالی کند... اما من تصور می کنم تو از این قاعده مستثناء باشی و عمرت طولانی تر از همه آن ماهی های ریز و درشت آکواریومی باشد که از آنجا انتخابت کردم؛
کسی چه میداند، کوتاه عمریِ اینهمه ماهی قرمز به چه علت بوده؛ اصلا کسی را داشته اند اینچنین دوستشان بدارد؟! گفتم که! تو استثناء هستی ماهی قرمز من!