ویرگول
ورودثبت نام
Hananeh
Hananehحنانه ام . هجده سالمه نویسنده نیستم فقط نوشتن رو دوست دارم و هر از گاهی درباره چیز های مختلف می‌نویسم 🤍😁🪐
Hananeh
Hananeh
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

با تو وطَن معنا شد...

نیما جان سلام

اصطلاح نامه ای به خط گریه را نمیدانم کجا شنیده ام اما من این نامه را با اشک برایت می‌نویسم .

چند وقت پیش که برای یکی از بچه های فامیل دنبال اسم می‌گشتیم نام تو هم به چشمم خورد .

نیما یعنی نامدار و با اصالت و الحق که چقدر هم شبیه اسمت بودی !

اصلا قرار نبود به تشعیع ات بیایم اما وقتی عکست را دیدم یک دفعه چیزی در دلم تکان خورد . پیام دادم به دوستم و قرار شد با هم بیاییم.

بوی اسفند و گلاب همه جا پیچیده بود .جمعیت هم از هر طرف به چشم می‌خورد اما هنوز نیامده بودی !

در دلم گفتم چقدر اینجا بوی کربلا میدهد ،و این حس فقط برای من نبود از خیلی ها شنیدم.

در گلزار شهدا گوشه ای ایستادم مداحی ای که پخش میشد

به گریه ام انداخت اما پدرت را که دیدم دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و صدای گریه ام بلند شد دیگر نمی‌توانستم روی پاهایم بایستم دوستم کمکم کرد و همانجا نشستم درست کنار خانه ابدیت.

وای از صدای گریه های پدرت ،

بمیرم برایش ...من تا به حال پدر شهید ندیده بودم ولی پدرت را که دیدم ناخودآگاه روضه جوان امام حسین جلوی چشمهایم مجسم شد .هر چند پدر تو کسی را داشت که زیر بازوهایش را بگیرد و شانه هایش را بمالد و کمی آب به خوردش بدهد ....

اما قلبم آتش گرفت برای مظلومیت امام حسین که تکه های پیکر اربا اربای علی اکبرش را خودش با دلی داغدار جمع کرد ....

مادرت ...قصه مادر که گفتن ندارد ،ندیده و نشنیده هم میشود فهمید جگرش آتش گرفته ...ندیده و نشنیده ام میشود فهمید چقدر درد دارد پسری که با هزار زحمت بزرگش کرده ای و به این سن رسانده ایش و روز به روز لحظه شماری کرده ای که برگردد دامادش کنی و قربان صدقه قد و بالای رعنایش بروی .

الهی بمیرم برای قلب مادرت که تا همیشه باید به جای دیدن چهره ات باید عکس های بی جان را ببیند ..

باز خوب است مرخصی هایت را جمع کرده بودی و ده روز محرم را آمده بودی و اگر نه تا ابد حسرت دیدنت روی دلشان میماند..

به جای گرفتن دست هایت باید سنگ قبری سرد را لمس کند..‌

مراسم تمام شد .اما حالا پدر و مادرت دیگر تو را ندارند.دیگر اسم سربازی که می آید تن و بدنشان می‌لرزد. برادرت هم همینطور . او هنوز خیلی زود بود که مفهوم از دست دادن را درک کند .مفهوم داغ برادر دیدن را . احتمالا همه جا پشت و پناهش بوده ای ...مهر برادری همین است دیگر ...

شاید بارها صدای شیطنت هایتان خانه را پر کرده اما حالا دیگر او مانده و قاب عکس تو و یک دنیا خاطره....

دیشب این نوشته را شروع کردم اما از شدت گریه نتوانستم ادامه دهم . میدانم که جایت خوب است ولی برای پدر و مادرت و آرزوهایی که همراه با تو به دست خاک سپردند دلم میسوزد...

دیشب هر بار که یادم افتاد برایشان طلب صبر کردم هر چند مادرم میگوید خدا قبل از اینکه عزیزی را بگیرد به انسان صبر میدهد .

برای ما هم دعا کن نیمای عزیز🖤🥺

برای رفتن خیلی جوان بودی نیما جان..‌
برای رفتن خیلی جوان بودی نیما جان..‌

شهیدمادر شهید
۱۵
۳
Hananeh
Hananeh
حنانه ام . هجده سالمه نویسنده نیستم فقط نوشتن رو دوست دارم و هر از گاهی درباره چیز های مختلف می‌نویسم 🤍😁🪐
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید