سلام?
جدید ترین کتابی که چند روز پیش تمومش کردم
در مورد یه شهید مدافع حرمه ...یه شهید که همه ی آرزو های یه پسر جوون رو زندگی میکرد ...هم خوشگل و خوشتیپ بود ..هم دانشجوی رشته حقوق ..حتی قرار بود برای ادامه تحصیل بره آلمان
یه روز به پدر و مادرش گفت قراره بره خارج از کشور ..
اما نه آلمان بلکه سوریه ...نه برای ادامه تحصیل بلکه برای دفاع از اعتقاداتش ..آنجا سرو کارش درس و کتاب و استاد ها نبود بلکه باید با توپ و تفنگ و ابزار آلات جنگی سر و کله میزد ..قرار نبود همه چیز بر وفق مرادش باشد ..بلکه باید در بیابان سر میکردند ..غذایشان کنسرو بود و شب ها در چادر میخوابیدند ..
آری او بابک بود ! شهید بابک نوری هریس ..
همان پسر خوش اخلاق و مهربانی که موقع رفتن جرات نکرد از پدرش خداحافظی کند تا مبادا او بگوید نرو و نتواند روی حرفش حرفی بزند ...
همان کسی که جان خواهر هایش برایش در میرفت و مادرش هنوز با به یاد آوردن خنده ها و مهربانی هایش تمام دلش آتش میگیرد ...
او بابک است همان کسی که خبر بسیجی بودنش ...بسیجی فعال بودنش را ...حتی خبر سوریه رفتنش را خیلی ها از جمله خیلی از دوستانش بعد از شهادتش
شنیدند...