سلام?
خب راستش دیروز تصمیم به خوندن یک کتاب گرفتم
کتابی از زندگی یک دختر قوی ...دختری که تمام زندگیش سختی بود و تلخی ...
کسی که از همه طرف بهش فشار وارد میشد و هیچکس درکش نمیکرد ...
دختری که توی تمام زندگی کوتاهش مشغول جنگیدن با آدمهایی بود که هیچوقت نفهمیدندش ...
آنقدر غرق شدم توی زندگی فروغ که کتاب نزدیک ششصد صفحه ای رو توی یک روز خوندم ...
زندگیش سراسر درد بود و رنج ..از طرفی شخصیت فروغ فرخزاد برایم ستودنی بود ..جرات و جسارتش را کمتر کسی دارد..آنهم نزدیک یک قرن پیش ..زمانیی
که خیلی کارها برای یک دختر جوان عیب و ننگ بود ولی فروغ با شهامت تمام وقتی حس کرد عاشق شده آنقدر ایستادگی کرد تا پدرش راضی شد ...وقتی دید عاشق شعر است در برابر هیچ طوفانی سر خم نکرد و حتی وقتی مجبور به انتخاب شد ...انتخاب بین دو تا از عزیز ترین هایش ...از یک طرف همسر و پسر کوچکش کامیار و از سوی دیگر شعر و ادبیات...
او درست انتخاب کرد ..شاید تا آخر عمر کوتاهش از دوری پسرش زجر کشید ولی حداقل آنطور که میخواست زندگی کرد ...
خلاصه دو روزه که غرق شدم توی خاندان فرخزاد ها و دوباره شروع به خواندن اشعار فروغ کردم ..
البته اشتباهاتی هم داشته که نمیشود نادیده اش گرفت اما قوی و خستگی ناپذیر بودنش بیشتر به چشم می آید ...
حالا احساس میکنم بی نهایت دوستش دارم این دختر قوی را !
شعری از فروغ دوست داشتنی این روز هایم
من مثل حس گمشدگی وحشت آورم
اما خدای من ...
آیا چگونه میشود از من ترسید..؟!
من ،من که هیچگاه جز بادبادکی
سبک و ولگرد بر پشت بامهای
مه آلوده ی آسمان چیزی نبوده ام
و عشق و میل و نفرت و دردم را
در غربت شبانه ی تابستان
موشی به نام «مرگ »جویده است...?