Hananeh
Hananeh
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

گذری بر ۱۴٠۲ (؛ 🌱

سلام

نماز روزه هاتون قبول

این روز ها داریم روز های اخر سال رو میگذرونیم و همه درگیر یه چیزی هستیم...

نمیدونم شما چه حسی دارین ولی من احساس عجیبی دارم نسبت به ۱۴٠۳چون این سال قراره متفاوت ترین سال زندگیم باشه و قراره من رو تبدیل کنه به یک کنکوری:/

یه جورهایی ۱۴٠۳اخرین سال نوجوونیمه که بدون دغدغه جدی برای کنکور از تعطیلات لذت میبرم( فکر نکنم البته چون مدت کوتاهی بعد از عید امتحانات نهایی به انتظارمون نشسته اند)

بگذریم انگار جدی جدی دارم بزرگ میشم چیزی که یه زمانی توی بچگی هام ارزوش رو داشتم اما الان به شدت ازش میترسم.. ولی خب زندگی اهمیتی به ترس های ما نمیدهد و روزها، ماه ها و حتی سال ها با شتاب میگذرند، مثل همین ۱۴٠۲که الان هر چقدر فکر میکنم یادم نمیاد چطور تموم شد...

سال بعد هفده ساله میشم و هیچ ایده ای راجع بهش ندارم...

اما بگذارید درباره دخترک شانزده ساله ای که روز ها کنارش زندگی کردم بنویسم

دخترکی که پا به پای من شاد شد و خندید، غمگین شد و اشک ریخت، افسرده شد و از تخت خوابش بیرون نیومد، دلش گرفت و خواست از همه فاصله بگیرد،

بغض کرد و جلوی بقیه اشک نریخت... هیجان زده شد.. استرس گرفت، گاهی ترسید و گاهی خشمگین شد..

اره باید بگم تنها کسی که توی تک تک لحظه های چهار صد و دو کنارم بود خودم بود...

خودی که کمتر از همه بهش توجه کردم... خودی که همیشه بقیه رو نسبت بهش ترجیح دادم.. خودی که به غذاهای ناسالم، با قهوه و چایی که جز ضرر چیزی نداشت، با گریه ها و غصه خوردن ها، با فکر های منفی بهش اسیب رسوندم ( البته تا حدود سه ماه پیش)

همین دیگه چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسد برای نوشتن

امیدوارم ۱۴٠۳ برای همه مون سالی پر از عشق و موفقیت و حال خوب باشه:)) 🌱

عیدتون مبارکا((:


عید1403
که داند به جز ذات پروردگار که فردا چه بازی کند روزگار ??
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید