اول از همه بگم خودمم تعجب کردم از این نوشته کتاب که چطور چاپ شده.
در ادامه برشی از کتاب رو میزارم.
شرکت هر روز وضعیت بهتری پیدا میکرد، اما با این حال، هنوز مشکلاتی وجود داشت که سرعت پیشرفت را کند میکرد. آنها نمیتوانستند در شهرهای بزرگی مانند تهران و مشهد فعالیت کنند؛ به نظر میرسید که برای کار در پروژههای بزرگ باید به افراد مختلف رشوه بدهند، کاری که اهلش نبودند. خیابانهای تهران و شیراز پر از دوربینهای خارجی بود و به دلیل مافیاهای موجود، تیم شرکت هرچقدر هم تلاش میکردند، نمیتوانستند دوربینهای خود را به کارفرماهای تهران و دیگر شهرهای بزرگ بفروشند. یک روز، یکی از دوستان حامد که در شهرداری تهران مسئولیتی داشت، به دیدنش آمد.
او با اصرار گفت که در بخش کنترل ترافیک مشکلات زیادی دارد و نیاز به راهحلهای بهتر دارد
دوست حامد گفت: «من در شهرداری تهران شاگرد اولم و قبولم دارند. بیایید با هم کار کنیم.» ما هم پذیرفتیم و همان شب دوربین کارابین را در اتوبان باقری نصب کردیم. اما صبح همان روز، رئیس او متوجه شد و سریع دستور داد سیستم جمعآوری شود. دوستمان که اصرار داشت سیستم را نصب کنیم، صبح به من زنگ زد و گفت: «همه هزینهها پای من، بروید و دوربین را جمع کنید.» علت این تصمیم این بود که میدانستند اگر سیستم ما در آنجا تست شود، آبروی سیستمهای خارجی اطراف خواهد رفت. آنها سیستم قدیمی اروپایی را به قیمت ۳۰۰ میلیون تومان خریده بودند، در حالی که اگر دوربین ما را میخریدند، برایشان ۶۰ میلیون تومان هزینه داشت؛ ضمن اینکه کارایی و کیفیت سیستم ما از آن دوربین اروپایی بسیار بهتر بود.
بهطور کلی، مجموعههای دولتی وقتی میخواستند با محصولات داخلی کار کنند، قیمت را پایین میزدند، اما همان محصول را با ده برابر قیمت و با تعاریف فراوان از خارج میخریدند. دیدگاهشان این بود که محصولات خارجی استاندارد دارند و از هر نظر عالی هستند. مسئله نگرانکننده دیگر این بود که سیستمهای خارجی بهصورت پلمپ خریداری و نصب میشدند و کسی نمیدانست درون این سیستمها چه ابزارهایی وجود دارد؛ احتمالاً ابزارهای جاسوسی هم کار گذاشته شده بودند. این مسائل همیشه مطرح بود، اما هیچوقت پاسخ قانعکنندهای دریافت نمیشد. گاهی هم میدیدیم که برخی از مدیران یا کارشناسان، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم، سهامدار یا عضو هیئتمدیره همان شرکتهای واردکننده هستند.