امام با نام خدا آغاز سخن کرد سپاس خداوندی را که مدبر افلاک است. و پس از هر ،قرنی قرنی میآورد بالاخره زمانی فرامی رسد که بدکاران را جزا دهد و نیکوکاران را بسیار بیشتر از نیکوکاریشان پاداش بدهد. مقدس است نامهای او و بزرگ است نعمتهای او و هیچ گونه ستم نمی کند چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت مردم همه انگار حیران اند و کور مست اند و در مسیر طغیان خود به طاغوتها و شیاطین اقتدا میکنند. در ظاهر چشم دارند اما واقعاً کورند؛ سخن می گویند ولی در گفتن حق لال اند؛ میشنوند اما در شنیدن حق کرند و هیچ نمیشنوند؛ راضی شده اند به دنیا و گمان میکنند که در مسیر حق و هدایت اند؛ گمراه شده اند و به چراگاههای پلیدان رسیده اند. انگار از ناگهانی رسیدن مرگ نگران نیستند و از جزا و پاداش عمل خبری نخواهد بود وای بر حال این مردم از روزی که یاری هیچ یاریگری سودی به حالشان نخواهد داشت مگر آن که خدا
به شان رحم کند.
امام میگفت من پیوسته میگریستم و اشکم بر دفترم می ریخت حضرت نگاه مهربانی به چشمهای اشک آلودم کرد و فرمود گریه نکن تو حق را فهمیدی و پذیرفتی تو پیشوایان و امامان خود را به خوبی شناخته ای و اهل
نجات هستی اشکهایم را پاک کردم بغضم را فروخوردم و در سکوت نگاهش کردم امام اشاره کرد که بنویسم و بعد شروع کرد به ادامه بحث دیروزمان....
اینها برشی از کتاب دنیای دیدنی ها بود که خوندم و جالب بود برام گفتم اینجا هم بزارم.