کلمات نمیآیند، اما در ذهنم پراکنده عبور میکنند، مثل خاطراتی که جان به لب میآورند.
شب میلاد امام علی (ع) اگر برای پدرت جشن گرفتهای و هنوز سایهاش بالای سرت است، خدارا شکر کن.
اما امشب، شب غریبی است برای کودکی که امروز پدرش را به خاک سپرده و فردا، اولین روز پدر بدون اوست... اولین روز یتیمیاش.
جایی شنیدم که میگفتند:
"آنها که پدر از دست دادهاند، میفهمند چه خاکی به سرشان شده!"
و حقیقت همین است... خاک به سر میشوند، وقتی ستون زندگیشان فرو میریزد.
این صحنه در ذهنم تکرار میشود:
پدری، مردی، که برای لقمهای نان حلال، با سختی کار میکرد و سرانجام همان کار جانش را گرفت.
پدری که تلاش میکرد، میجنگید، خم میشد زیر بار روزگار، اما هرگز نمیشکست.
پدری که برای آرامش خانوادهاش، حتی جانش را گذاشت.
آه، پدر...
تو نهتنها بهشت زیر پاهایت بود، که خودت بهشتی بودی برای ما.
پدرانی مثل تو، بیمنت، بیادعا، کار میکنند و در غریبی میروند.
هیچکس نمیداند چقدر سختی کشیدی، چقدر جنگیدی، چقدر خسته بودی.
حالا آسوده بخواب...
دیگر لازم نیست در این زمانهی بیرحم برایمان زحمت بکشی.
ما ماندهایم، با درد نبودنت، با جای خالیات،
و با دعای هر لحظه که شاید در آرامشِ ابدی، تو را آسوده ببینیم.
براش فاتحه بخونید لطفاً
آخه روز پدر مرده دلم میسوزه.....