دارم به سال قبل فکر میکنم
ذهنمو پرواز میدم به سال پیش ولی همین موقع بعنی ۱ خرداد نمیدونم کیا هنوز یادشونه که پارسال چه اتفاقی افتاد ولی من! مگه میشه یادم بره!؟
میره سرکار و برای آخرین بار برمیگرد خونه، برای آخرین بار آخرین شب سرش رو میزاره روی بالش ساعتش رو کوک میکنه که فردا قراره دوباره بره سرکار
خانواده آروم و خوشهال هستن اصلا فکرشم نمیتونن کنن که فردا قراره چه بلایی سر عزیزشون بیاد
شب رو به آرومی سپری میکنن آخرین شوخی های سر سفره شام آخرین شب آخرین شام و آخرین شوخی ها
آخرین لبخندهای که هیچگاه ار یاد نخواهم برد.
هنوز هم درکش برایم سخت است که به یکباره و یک ثانیه همچی نابود شود،آرزوها لبخند ها زندگی ....
میدونی چیه؟دلم میسوزه این جیگرم که سوخته؛
وقتی به سال قبل فکر میکنم به آماده شدنش، وقتی که بندکفشش رو میبست
چرا بیشتر نگاهش نکردم؟؟
آخه اصلا به فکرم خطور نمیکرد این اتفاق بیفته،
از وقتی که شنیدم دختری اونجا بود که فقط رفته بود که یه بستنی بخره و اون اتفاق رخ داد و برای همیشه رفت، منم وقتی میرم بستنی فروشی وقتی بستنی های میوهای رنگارنگ رو میبینم یادش میفتم و میگم هر لحظه ممکنه اون اتفاق برای منم بیفته
ای کاش منم بودم و با اون میرفتم.
یک سال پیش فقط یکسال پیش این موقع همچی خوب بود خوب که نه عالی بود من تو رو داشتم و چی باارزش تر ازاین
میدونی چیه آدم بعضی چیزا رو اصلا فراموش نمیکنه
مثل پدری که داغ دو فرزندش رو دید نمیدونست به کدوم نگاه کنه اصلا گیج و مات
خدایا مگه میشه؟ بچه هام تا این دیروز صحیح سالم رفتن سرکار الان چی؟؟ الان دو تا تابوت جلو رومه میگن اینا همون بچه های عزیزتر از جونتن همونایی که بخاطرشون صبح میرفتی سرکار شب برمیگشتی،
دخترم عزیزم توکه تازه عروس بودی تو چرا بابا رو تنها گذاشتی
از وقتی تو رفتی همه نگاه شد حسرت همه نفس ها شده آه
تو نبودی با مادرا جمع میشدیم دور ساختمون نصفه ریخته خدا داند حال مارا
خدا داند حال مادران منتظر را
خدا داند حال مردمی را که عزیزانشان زیر آوار متروپل بودن
دلم میسوزد و کز میخورد برای پسر جوانی که با قشنگترین ساختمان شهر عکس گرفته بود و نمیدانست همان ساختمان عزرائیل او خواهد بود
برای جوان کارگری که وقتی جنازهاش پیدا شد هیچی سراغی از او نگرفت
برای پدری که پای دخترش دستش بود
دیدی چه کردن با مو (لهجه خوزستانی) پای دخترم دستمه.
تکه تکه شدن بچه هایمان را دیدیم
به قول شایعه حاجی اینا بچههامون....
یا همون حرف دردناک وایران شده"اقا اقااااااا اینجا نمیتونن کاری براش بکنن"
تنها شانس آن پدر این بود که روزها منتظر نماند که جنازه جگرگوشهاش را از اورار بیرون بکشند.
بمیرم برایت مادر که تنها خواستهات بیرون آوردن جنازه پسرت از زیر آوار بود
بمیرم برای مادری که همه خانوادش در زیر آوار ماند
زیر بتون های سنگین و لعنتی،
زیر آن سیمان های سخت زیر آهن های که بر روی شما افتاد و جسم نحیفتان را تکه کرد،
با خودم مرور میکنم اون روز اگه کمی زودتر حداقل چند ثانیه زودتر تعطیل میکردی فقط چند ثانیه عزیز دلم،
الان پیشمان بودی،الان بودی و این خانه اینقدر سرد نبود ای عزیز تر از خودم
ای جانم
یک سال گذشت و هنوز تسکینی برای دردمان نیست
راستی یک مادر یه خانم برای درمان میخواست بیاید آنجا که تو بودی یعنی ساختمان متروپل برای درمان که تاکسی اشتباهی مسیر را میرود و همان موقع خبر میدهند مترو پل ریخت.....
ای عزیزم کاش تو هم مسیر را اشتباهی میرفتی
به قول اهنگ مرتضی باب
لالای لای لای عزیزوم لالای دار و ندارم…
خدا خیرش نده هر کی کرد ای درد و بارم
لا لای شیرین زوونم خدا دردت و جونم!
و زندت ری نداشتم بل سر مردت بخونم…