چندین ساله که گذشت
که ما تحت فشار حرف های خالم بودیم.
و بلاخره نتیجه آمد شب که میخواستم بخوابم با خودم گفتم چی فکر میکردم و چی شد! هیچوقت فکرشو نمیکردم موقع اومدن نتایج کنکور پیشش نباشم! از اون عجیب تر اینکه خانم ظ بمونه پشت کنکور...
از بس که مادرش تعریف از هوش و ذکاوت این بچه میکرد و خاله هایش هم همه او را خانم دکتر صدا میکردنند با لحنی که ما خیلی خفنیم و شما هیچی هم نیستید.
پدرش که در مجالس منبر میرفت و میگفت دختر من دانشگاه شهید بهشتی قبول میشود و او بهترین هوش را دارد مغزمان را به کار میگرفت که دختر من ال است بل است و...
و همه اینها از وقتی شروع شد که تیز هوشان قبول شد و بدبختی فامیل هم از آن موقع شروع شد. فخرفروشی های که مادرش میکرد هر جا که مینشست میگفت برای بچه باید خرج کرد و روی باید تأکید داشت و باید را محکم میگفت. و البته کمتر پدر مادری هست که پول داشته باشد و خرج بچهاش نکند! خودش پولدار بود و میگفت باید خرج کنید نمیدانست که طرف باید پولی داشته باشد که خرج کند! در همچی نظر میداد عقل کل بود انگاری.
خاصیت تیزهوشانی هاست که یک قانون نانوشتهای دارن که فکر میکنن با هر چی مخالف باشند نشانه هوش بالای آنهاست.
بگذریم.
خانم فامیل ما که از جوجه کباب گرفته تا دانشگاه من نظر میداد جوجه کبابی که طبق علایق فرزندانش باید طبخ میشد میگفت جوجه فقط سینه و بال و تمام. تمامی افراد دیگر از جمله مادر بیچاره من باید طبق قوانین اون عمل میکرد حتی در مهمونی خودش! درباره دانشگاه من که شهرستان بود نظر میداد که خوب نیست و بدرد نمیخورد اما دختر خودش قرار است پزشک و صد البته موفق شود و دختر او و خودش از من قد بلندتر بودنن و خانم فامیل میگفت دختر خوب است بلند باشد و آن هم با لحنی که...
دخترش هم از دماغم ایراد میگرفت که باید عمل کنی و منم هم عمل خواهم کرد. اینقدری که اعتماد بنفس کم کم از بین میرفت. البته با او خوش میگذشت چون دیگران را مسخره میکردیم و فلانی فلان کار را کرده بدون آنکه کل ماجرا را بدانیم
این دختر فانتزی های زیبایی داشت میگفت میخواهد به کانادا برود و حراج شود و حتما مرا با خودش خواهد برد اینقدری که گفت خانم دکتر است و نفر اول کنکور خواهد شد که من اسم او را در گوشی خانم دکتر سیو کرده بودم چندین سال که این دختر فامیل تیزهوشان قبول شده بود و از آن موقع هر روز یک فخرفروشی جدید البته که این خانم فامیل شوهر خوبی نداشت و رفتارهای شوهرش باعث سرافکندگی او شده بود و او هم میخواست اینگونه جبران کند. و حال بماند که چه حرف های سردی که شنیدیم نه تنها که ما بله دیگر اقوام هم از زبان این خانواده از امان نبودند مخصوصا خانوادهای که دختری همسن او داشتند و او تیزهوشان قبول نشده بود. اینقدری که اطرافیان دختر از اون تعریف کرده بودنن از اینکه باهوش ترین است و غیره.
که دخترک معصوم خانواده ما تبدیل شد به مغرورترین و غرور او در من هم تأثیر داشت و کسی را آدم حساب نمیکردم.
خط کشی که میکشد از اتوبان همت است تا مصلی.
و اما حالا...
رسیدیم به زمانی که دختر بعد از یکسال پشت کنکوری بودنش بلاخره امسال انتخاب رشته کرده و از آنجایی که ما قطع رابطه باهاشون کردیم نمیدونم چی قبول شده ولی البته که میفهمم.
ما باورمان شده بود که این دختر فامیل خیلی باهوش است و یک جورایی مریم میرزاخانی دوم ایران است طوری که وقتی پارسال نتایج کنکور آمد من نگاهی به ده نفر اول کردم و منتظر بودم اسمش را ببینم.
که رتبه خوبی نیورده بود که انتخاب رشته کند و امسال هم که معلوم نیست.
اینقدری که بهم سخت گذشته با آنها که نمیتونم به متن درش بیارم و ذهنم میپره.
ولی وقتی باشگاه رفتم گفتن آمدی برای لاغری یا چاقی تازه آنجا بود که فهمیدم چه افراد سمی کنارم بودنن و زمانی که کلاس نقاشی از رنگ سفید پوستم تعریف کردنن و گفتن وای چشمانش هم رنگیست آنجا بود که فهمیدم چندین سال کنار سمی ترین افراد بودم که مثل خوره اعتماد بنفس مرا میخورد.
و من چه ساده بودم.
حتی یک دراز کشیدن هم ممنوع❌ بود و میگفت کی درس میخوانی؟ فک کن در این حد سمی....
حقیقتا وقتی قبول نشده بود من قلبم آروم گرفت چونکه طوری با ما برخورد کرده بود انگاری که ما کودنیم و او باهوش ترین
ولی حالا فهمیدیم اون چیزی نیست الا یه دختر کمبود دار بسیار عقیدهای، پدری داشته که معتاد بوده و کتکش میزد پیش فامیل اونم باید مغرور میشده که آبروی رفته اش رو حفظ کنه.