تموم شد "ما تمامشمیکنیم"
همین الان این کتاب رو خوندم و طبق پیش زمینه ایرانی که داشتم فکر کردم همچی به خوبی و خوشی تموم شه البته به خوبی داستان تمام شد اما تا تعریفت از خوبی چی باشه
کتاب حالت داستانی و روانشناسی داره
و موضوع کلی داستان درباره خشونت های خانوادس، در باره قضاوت ها و...
گاهی بین متون صفحات کلمات و جمله های فلسفی دیده میشد
نکات قوت این کتاب اینه که داستان و جذاب و با کشش بالاست که مخاطب رو جذب میکنه
و اسم کتاب بنظرم مناسبترین هستش
نکات منفیش اینکه یکم هم متن های کتاب های زرد رنگ داخلش هست که مخاطب رو توی خیالات و توهم میبره مثل اشنای توی پشت بوم با یه پسره جراح مغز اعصاب و ازدواجش با اون و موفق شدن گل فروشی که تم سیاه داشت با فروش گل های با رنگ های سیاه و تیره و حتی اینکه مقالات دربارش بگن اونم توی مدت کم، یکی دیگر از این نقدم اینکه ما یا از این ور پشت بوم میفتیم یا از اون ورش، مثلا این کتاب با این اسمی که داره اینو میخواد بگه که ما خانم ها تمومش کنیم تحمل کردن همسر های که کتک میزنن ولی بنطرم اینو به شکل سطحی بیان کرد حالا چطوری؟
بیاید که خلاصهای رو بگم این دختره لیلی شخصت اول کتاب که با رایل ازدواج میکنه در صورتی که عاشق اتلس بود و بنا به دلایلی با رایل ازدواج میکنه و زندگی خوبی دارن تا وقتی رایل یادگاری که سالها پیش اتلیس بهش داده رو داره و رایل پیداش میکنه (لیلی میدونه شوهرش عصبیه و مشکل داره نباید موقع عصبانیت بهش نزدیک بشه) ولی لیلی میخواد براش توضیج بده که با عصبانیت رایل مواجه میشه و رایل هم کنترل خودشو از دست میده و کتک میزنه لیلی رو،چندین دعوا که سر یه چیز بیخورد صورت میگیره و همگی هم مربوط به اتلس دوست پسر سابق لیلی هست، که توی داستان رایل رو مقصر جلوه دادن در صورتی که لیلی هم کم مقصر نبود چرا باید شماره اتلیس پشت جلد گوشیش باشه!؟ چرا یادگاریشو نگهداره و....
و بعد وقتی میدونه شوهرش عصبیه،موقعی که عصبانی هست ازش نزدیکش نره تا وقتی که عصبانیتش فروکش کرد براش توضیح بده
توی این کتاب رایل عصبیه و داره از خونه میزنه بیرون چونکه فکر میکنه لیلی بهش خیانت کرده در صورتی که لیلی میره جلوش رو بگیره و اون عصبانیه و میرنتش!!!!
اون کار درستی نکرده و صد البته هم لیلی
و جالبه که اخر داستان لیلی برمیگرده به اتلیس یعنی تمام حدس های رایل رو به یقین تبدیل میکنه!!
اخر داستان لیلی از رایل بچه دار میشه و رایل خیلی اشک میریزه و طبق گفته کتاب خیلی غمگین هست ولی خب لیلی نمیبخشش
و طلاق میگیره و چند روزی امرسون دخترشون رو میبره پیش رایل،
و بیان میکنه که خانم ها باید به کتک خوردن خاتمه بدن
در صورتی که لیلی میتونست همسرشو ببخشه و موقع عصبانیت طرفش نره
همین مشکل اونا بود.
احساس میکنم ان چاقو باید کمی بیشتر در روحش فرو برود
من بیشتر روزها قوی هستم
همه انسانها اشتباه میکنند، چیزی که شخصیت ما را میسازد،اشتباهات ما نیست،بلکه نحوهی برخوردمان با آن اشتباهات و درس گرفتن از آنها،به جای توجیهتراشی است.
زندگی چیز عجیبیه. ما چند سال وقت داریم که زندگی کنیم.پس باید هرکاری کنیم که میتونیم انجام بدیم که مطمئن بشیم از این سالها نهایت استفاده روبردیم.نباید وقتمونو برای چیزایی تلف کنیم که شاید یه روزی اتفاق بیفتن یا شایدم اصلا هیچ وقت اتفاق نیفتن.
لبخندی از روی غم میزد و رو به اتلس میگوید الان میتوانی بگویی"من که بهت گفته بودم"