حالا که به گذشته برمیگردم میبینم حس خوندن کتاب کم کم درونم به وجود اومد قبلا هم کمی بیش کتاب میخونم ولی نه اینطوری مثل این چند سال اخیر که واقعا دوست خوبم کتاب شده،از هر کتاب چیزی یاد گرفتم بعضی کتاب ها به تجربم اضافه کرد.
من هرگز نمینالم…
قرنها نالیدن بس است…
میخواهم فریاد بزنم…!
اگر نتوانستم سکوت میکنم….
و سکوت من خیلی معانی دارد...
همجور کتابی میخومم اعتقادم بر اینه کتابخون واقعی به کسی میگن که همه ژانر یا حداقل بیشتر یک یا دو ژانر کتاب خونده باشه که بهش برچسب کتاب خون بزنن میدونی چرا؟ چونکه دنیا رو از دید های مختلف زاویه های متفاوت میبینه و خیلییی بهتر میتونه زندگی کنه توی جامعه،ولی مثلا کسی که فقط رمان های آبی و دوهزاری از هر نویسنده معلوم حالی رو میخونه قطعا ازش انتطار نمیره که به شعور و شخصیت و دانایی او اضافه شده باشه رمان های که فقط برای سرگرمی هستن و عموما هم یه ژانر تکراری دارن که مخاطب رو به عالم خیالات و توهمات میبره،ژانر های ترسناک و داستانی هم بنظرم سرگرم کنندهاند و زمانی خوبن بنظرم که فقط یک ژانر نباشن که ادم میخونه که فقط ذهنش بره سمت ترسناک ها و دوباره دانش انچان و ضروری به مخاطب اضافه نشه
من خودم کتاب های شهدا،انگیزشی،تاریخی،روانشناسی،معمایی،و غیر خوندم،
از کتاب های عاشقانه متنفرم بودم تا تابستون امسال کتاب" قصر آبی" از عاشقانه های کلاسیک رو از باغ کتاب خریدم و خوندم باید بگم که نویسنده واقعا قلم محشر و مغز خلاق و متفکری داشته و عاشق این کتاب شدم
خیلی روان به مشکلات جامعه میپردازه و...
کتاب "یادت باشد" هم عالی بود از اون کتاب به بعد دیگه با بند های انگشتم ذکر میگم و شخصیت اصلی این کتاب نکته جالبی که داشت وقتی میخواست کتابی بخره درون کتاب رو نمیخوند و میگفت شاید صاحبش راضی نباشه من با خوندن این کتاب فهمیدم اونا کجان؟ما کجای این دنیایم،قلبم بعد از خوندن این کتاب سخت گرفت و تا هفته ها درگیر این کتاب بود عاشقانهای بود سخت تراژدی...
آن ها«دشمنان»از فهمیدن تو می ترسند.از گاو که گنده تر نمی شوی می دوشنت و از اسب
که دونده تر نمی شوی سوارت میشوند و از خر که قویتر نمی شوی بارت میکنند. انها از
فهمیدن تو میترسند."