شمسی جلفا
شمسی جلفا
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

چرا هیچ شبنمی رو گل ها نیست؟

چرا روی گل ها شبنمی نیست

‫قصه ی آب‪ ،قصه ی زندگی است‪ ،غصه مزه! بیشتر که فکر میکنم‪ ،میبینم قصه ی زندگی هایمان عوض و

‫پر از غصه میشود‪.

‫امروز غصه دار آب هستیم‪ .شاید فردا به عزایش بنشینیم؛ اما غصه خوردن و نگران شدن به تن هایی دردی

‫از دردِ آب کم نمیکند‪ .باید به فکر چاره باشیم‪.

‫امروز زمین آبستن حادثه ی شومی است به نام "بحران آب" شنیدن ترکیب این دو واژه‪ ،شدیدا وجودم را

‫به لرزه در میآورد؛ یعنی روزی فرا میرسد که دخترم خسته از سرکار برگردد‪ ،بخواهد رفع خستگی

‫کند‪ ،کتری را با آسودگی بردارد تا با فنجان چایای خستگی از تن ﺩﺭ ﺑﮑﻨﺩ‪.دست به سمت شیر ببرد تا

‫کتری را پر آب کند؛ اما ناگ هان متوجه شود هیچ آبی از شیر خارج نمیشود؟ دلم میگیرد‪ .دیگر آبی

‫نیست‪ .لحظه ای خودتان را در این موقعیت تصور کنید‪ .میبینید؟ حتی فکر کردن به این موضوع‪ ،حال

‫آدم را دگرگون میکند؛ چه برسد به اینکه با این موضوع دست و پنجه نرم کنیم‪.

‫قرار بود درباره آب مستندی بسازیم و من در حال تنظیم دوربینم در خانه فهمیده بودم و لوکیشن گل خونه او بود.

فهیمه‪ ،مهمان کوچک و شیرین زبانی داشت که نامش‪ ،باران بود و قرار گذاشته بودیم که در مستند ما نقش آفرینی کند‪ .همکارم فهمیه خانم‪ ،باران را به حمام برده بود تا سر و صورتش را تمیز کند آخر آنطور که فهمیه میگفت‪ ،خانه ی پدری باران‪ ،حمامی برای دوش گرفتن نداشت‪ .دقایقی بعد‪ ،باران از حمام درآمد و مشغول خشک کردن مو هایش شد‪.نگاهم به او افتاد‪ ،دختری سفیدرو با مو های بور و فر با چشمان عسلی رنگ که در گردی صورتش میدرخشید‪ .باران میخواست قهرمان قصه آب باشد‪ .او آمده بود تا تلنگری بزند به همه عادت های غلط و باطلی که هر روز تکرار

‫میکنیم و به عنوان یک کار اشتباه‪ ،اصلا به چشم نمی آید‪ .شاید بهتر آن است که بگوییم کار های

‫اشتباهمان‪ ،تبدیل به یک عادت شد ه اند‪.

‫باران آمده بود تا بگوید که آب چه نعمت ارزنده ایست و باید بیشتر قدرش را بدانیم‪ .باران با تعجب

‫نگاهی به دوربین انداخت و پرسید‪:

‫_خاله یه چیز بپرسم؟

‫_جونم خاله؟ دوتا بپرس‪.

‫کودکانه و با شادی خندید و من دندان های یک در میانش را دیدم‪.در حالی که با دستش به دوربین

‫اشاره میکرد‪ ،پرسید‪:

‫_این چیه؟

‫_به این میگن دوربین‪ .قراره تو شعرِ سهراب رو بخونی‪ ،منم ضبط کنم و بفرستم جشنواره‪.

‫_آ هان‪ ،نمیدونم جشنواره معنیش چیه؟ ولی مامانم گفته اگه اول بشیم‪،بهمون سه میلیون پول میدن

‫اونوقت میتونیم کلی آب معدنی بخریم و بذاریم تو خونه مون‪.آخه خونه ما آب نداره برای همین هم تو

‫خونه خاله خودمو شستم‪.

‫_اشکالی نداره‪ ،مامانت با خاله فهمیه دوسته‪ .تو اگه خوب شعر بخونی‪ ،میتونی کلی آب بخری و ببری

‫خونه‪.

‫دلم به درد آمده بود و انگار این دخترک‪ ،بارانِ قصه ام را میگویم‪ ،از آیند های نه چندان دور آمده بود و

‫من هنوز نمیتوانستم باور کنم که خانه اشان حتی حمام ندارد‪.

نفسم را با یک آه بیرون فرستادم و رو به او گفتم‪:

_همه جا لوله کشی شده پس چطور خونه شما آب نداره؟

‫_آبمون هی قطع میشه‪ .میگن داریم صفره جویی میکنیم‪.

به لحن کودکانه اش که نمیتوانست کلمات را به درستی ادا کند خندیدم و بدون آنکه اشتبا هاش را

‫اصلاح کنم گفتم‪:

‫_تو مگه چند سالته که معنی صرفه جویی رو بلدی؟

‫مو های فرخورد هاش را با ناز کنار زد و گفت‪:

‫_من شیش سال و نیممه‪ ،آخه مامانم همیشه تو خونه میگه صفره جویی کنیم‪.

‫_تو واقعا معنیش رو بلدی؟

‫_آره یعنی اینکه نه زیاد مصرف کنیم نه کم‪.

‫لب بالاییاش را داخل د هان کشید و طوری که گویی دنبال کلمه مناسبی بود تا منظورش را برساند تابی

‫به عسلی های خوش رنگش داد و گفت‪:

‫_یعنی مثال همونقدر که لازم داریم آب رو باز کنیم‪.من بلدم با یه لیوان آب مسواک بزنم و دهنم کفی

‫نباشه‪.

‫_آفرین بر تو‪ .معنیش که درسته‪ ،حالا فقط شعار دادی یا واقعا انجامش میدی؟

‫_بله‪ ،انجام میدم .مثال تو ﻃﺸﺖ آب گرم ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ و دوش میگیریم که کمتر آب مصرف بشه؛ آخه

‫مامانم میگه ما آب رو از پدرمون به اِثر نبردیم؛ ولی باید برا بچه هامون نگه داریم‪.من امروز اومدم تو

‫قصه شما چون صفره جویی کار خوبیه‪ .آب باید به بچه هامونم برسه چند سال بعد خیلی دور نیست ها‪.

‫فهیمه که از شیرین زبانی و فهم کودکانه باران متحیر شده بود سری به تایید تکان داد و گفت‪:

‫_درسته همه چی داره پیشرفت میکنه‪ ،تکنولوژی بیشتر شده‪ ،زندگی هامون ماشینی شده؛ اما آب داره

‫تموم میشه و حتی دانشمندترین آدم ها هم نمیتونن حتی یک قطره آب درست کنن‪.

‫شنیدن حرف های باران انگار زنگ خطری بود برای من! آخر چرا باید یک کودک شش‪ ،هفت ساله این

‫حرف ها را بلد باشد و ما‪...

_فهمیه! باران چی میگه؟

‫_راست میگه تو خونه شون آب گرم میکنن برای حمام کردن!

‫_مگه میشه اینطوری زندگی کرد؟

‫_خیلی سخته اینطوری زندگی کردن؛ اما ما هم شاید به زودی گرفتار بشیم و مجبور باشیم همینطوری

‫به زندگیمون ادامه بدیم‪.

‫بی آبی‪ ،کم آبی‪...این بحران آب میتوانست از این ویروس منحوس هم مخرب تر باشد و صد برابر بیشتر

‫قربانی بگیرد‪.

‫باران با عجله به میان حرف من و فهمیه آمد انگار که چیزی یادش رفته باشد‪ ،گفت‪:

‫ مامانم همیشه تو گوشم میگه "آب سر چشمه زندگیه‪ ،بدون آب نمیشه زندگی کرد و ما میتونیم اون‫رو هدر ندیم‪ .هر قطره آب میدونید چقدر طول میکشه تا درست بشه؟

‫از حرف های باران ذوق زده شده بودم و بدون اینکه نگاهم را از صورت زیبایش بگیرم‪ ،رو به فهمیه گفتم‪:

‫_باران چقدر شیرین حرف میزنه‪.

‫_آره مامانش برای جشنواره آمادهش کرده‪.

‫_پس برای همین اینقدر بلبل زبونه!

‫_خاله!

‫_جونم؟

‫_مامانم همیشه میگه «قطره قطره آب‪ ،لحظه به لحظه زندگیه‪ ،نباید لحظه های زندگی رو به هدر بدیم‪.

‫آینده نگران آبه‪ ،باید کمی مهربون باشیم و آب رو به

‫به کمک هم نجات بدیم تا زمین از بی آبی نجات پیدا کنه‪.وقتی زمین شفا گرفت‪ ،اونوقته که روی

‫گل های گلخونه مون شبنم میشینه‪ .من تازگی ها یه چیزی متوجه شدم میدونی چیه خاله؟

‫بدون اینکه منتظر جوابی باشد ادامه داد‪:

‫_آب که نباشه‪ ،حال گل ها هم خوب نیست و احساس شادی ندارن چون همبازی ندارن‪.گل سرخ و

‫شبنم‪ ،دوستی قدیمی دارن‪ .اگه به رسم عادت‪ ،شبنمی از گلبرگ های گل سرخ سر نخوره‪ ،گل پژمرده

‫میشه‪ .خورشید اون رو افسرده میکنه‪ .میدونی که آب نباشه‪ ،ابری نیست؟

‫و چقدر این باران کوچک‪ ،شیرین حرف میزد‪ .با شنیدن حرف های او‪ ،فهمیه را مخاطب خود قرار دادم

‫و گفتم‪:

‫_باران رو از کجا پیدا کردی؟ خیلی خوش شانسی که باران به پستت خورده‪.

‫_همسایهی خونه باغمون هستن‪ .اونجا با هاشون آشنا شدم و پیشن هاد دادم که باران قهرمان قصه مون

‫باشه‪ .هر چی باشه‪ ،اونا با گوشت و پوست‪ ،کم آبی رو درک کردن‪ .مامانش هم اجازه داد آوردمش خونه‪.

‫_خوش به حالت که همچین دوست با کماالتی داری‪ .ببین چه حرف های به بچهش یاد داده‪.

‫_آره‪ .

مامان باران خوب درباره کمبود آب توجیه ش کرده‪ .حتی شعر سهراب رو هم بلده از حفظ بخونه‪.

‫_ باران جان شعر آب رو گل نکنیم رو هم بخون‪.

‫باران شروع به خواندن شعر سهراب کرد‪ .با لحن کودکانه اش‪ ،شعر را خواند‪ .دستی برایش زدم و پرسیدم‪:

‫_باران چرا اصلا باید تو مصرف آب صرفه جویی کنیم؟

‫_مامانم میگه صرفه جویی برای هر فردی واجبه‪ ،حتی اگه توی یک منطقه پر آب زندگی کنیم‪.

‫صرفه جویی در آب‪ ،باعث کاهش هزینه میشه و اینکه آب ها هم کمتر آلوده بشن‪.من سی تا مورد بلدم

‫که چجوری بتونیم در مصرف آب صرفه جویی بکنیم‪.

‫_خب چندتاشون رو بگو‪.

‫باران در حالی که انگشت های دستش را یکی یکی عقب میبرد‪،با هر بار به عقب راندن دست کوچکش‪،

‫یک مورد از موارد صرفه جویی را نام میبرد و هر جا لازم بود با لحن شیرین تری توضیحی هم میداد‪.

‫_یک میتونیم از آب بهتر استفاده کنیم‪ ،یعنی چی؟ یعنی اینکه مثال وقتی سبزی یا میوه شستیم‪،

‫میتونیم از آبی که استفاده کردیم‪ ،برای آبیاری گل هامون استفاده کنیم‪ .دو اینکه توی دستشویی آشغال

‫نندازیم آخه این کار باعث میشه لوله بگیره و برای باز کردنش باید کلی آب استفاده کنیم‪ .سه اینکه تا

‫زمانی که لباسشویی پر از لباس نشده‪ ،اون رو کار نندازیم و همچنین از ماشین هایی با مصرف کم

‫استفاده بکنیم‪ .چ هارم‪ ،توی حمام از دوش های با فشار بالا استفاده کنیم‪.پنج اینکه شیر های آب رو چک

‫کنیم تا چکه نکنه‪.

‫شش موقع مسواک زدن‪ ،شیر آب رو ببندیم‪ .هفت‪ ،قبل شستن ظرف ها‪ ،زمانی که کف میزنیم‪ ،شیر آب

‫رو ببندیم‪ .هشت‪ ،حتما آشغال های اضافی بشقاب رو تمیز کنیم و همچنین داخل سینک نریزیم‪ .هشت‪،

‫ظرف ها رو توی ماشین ظرفشویی بشوریم‪ .ده هنگام شستن سبزی‪ ،آب رو باز نذاریم‪ .یازده‪،همیشه آب

‫سرد توی یخچال داشته باشیم تا موقع آب خوردن‪ ،مجبور نباشیم که آب رو به هدر بدیم‪ .خیلی راه های

‫دیگ های هم بلدم‪ ،بازم بگم؟

‫_قربون شکل ماهت بشم‪ .کاش حداقل اندازه تو شعور داشتیم که راه های صرفه جویی رو بلد بودیم‪.

‫_همگی بلدیم‪ ،فقط نمیتونیم عادت هامون رو کنار بذاریم‪.

‫ درسته‪ ،این ها رو میتونی جلوی دوربین هم بگی؟‫ بله خاله‪.‫

فهمیه گفت‪:

‫_بهتره بریم گلخونه ما‪ ،اونجا خوبه برای فیلمبرداری‪.

‫با گفتن "باشه" سه پایه دوربین رو برداشتم و به تراس رفتم‪ .فهمیه تراس خانه را گلخانه کرده بود‪ .تا

‫وارد تراس شدیم‪ ،پایه دوربین به تنگ ماهی که کنار گل ها بود برخورد کرد‪ .تنگ شکست و ماهی بیرون

‫پرید و خود را به در و دیوار میکوبید‪ .گویی استغاثانه درخواست آب میکرد‪ .فهمیه سریع دست به کار

‫شد و کاسه آبی آورد و ماهی را درون آن انداخت و گفت‪:

‫_این ماهی کوچیک‪ ،شرح حال روشنی از آینده ما رو داد‪.

‫از اتفاق پیش آمده‪ ،ناراحت شدم؛ یعنی به زودی همه ما هم چون ماهی در طلب آب خواهیم بود‪.با خود

‫درگیر بودم که صدای باران مرا متوجه خود ساخت‪ .باران لب های سرخش را غنچه کرد و گفت‪:

‫_چه خوب که کاسه ای آب داشتیم وگرنه ماهی جون میداد‪.

‫دوربین را تنظیم کردم و بنر قرمز رنگی رو کنارش گذاشتم با رنگ غصه نوشته شده «فرهنگ به ارث

‫نمیرسد بلکه بدست میآید‪ ».باران ابتدا درباره کمبود آب و سپس درباره صرفه جویی گفت و در آخر‪،

‫شعر سهراب را خواند‪ .کار ضبط که تمام شد‪ ،باران را بوسیدم و از او تشکر کردم که با همان لحن

‫کودکانه اش گفت‪:

‫_نگرانی برای آینده آب‪ ،به تن هایی برای نجاتش کافی نیست‪ .تا دیر نشده‪ ،راه های درست مصرف کردن

‫رو یاد بگیریم‪.

‫باران حرف های قشنگی برای گفتن انتخاب کرده بود اما جمله آخرش‪ ،مرا از آن عادت های کهنه ر ها

‫ساخت‪ .با خود قرار گذاشتم حداقل به اندازه خودم از آب بهتر استفاده بکنم‪ .موقع برگشتن به خانه ‪،

‫فهمیه گلدان گلی بابت تشکر از مادر باران‪ ،به او هدیه داد‪ .باران با دیدن گل ها‪ ،تعجب کرد و گفت‪:

‫_خاله نکنه اینجا هم آب ها قطع شده؟ چرا روی گل ها شبنمی نیس‫نویسنده: شمسی جلفا

‫_خاله نکنه اینجا هم آب ها قطع شده؟ چرا روی گل ها شبنمی نیست؟‫نویسنده: شمسی جلفا

‫نویسنده: شمسی جلفا

‫نویسنده: شمسی جلفا‫نویسنده: شمسی جلفا

اسمم شمسی بانو هست کسی که عاشق نوشتن هست اما کمی نابلد هست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید