جان پاتریک شانلی، متولد 3 اکتبر 1950، در برانکس، نیویورک، نمایشنامه نویس، فیلمنامه نویس و کارگردان تحسین شده آمریکایی است. شنلی که به خاطر داستانسرایی جذاب، دیالوگهای تند و کاوش در روابط انسانی پیچیدهاش شناخته میشود، تأثیر قابلتوجهی بر دنیای تئاتر و فیلم گذاشته است. او را به عنوان یک نمایشنامه نویس با استعداد معرفی کرد. آثار بعدی او، از جمله "آشتی آمریکایی ایتالیایی" (1986) و "وحشی در برزخ" (1984)، مهارت او را در ساختن داستانهای فکربرانگیز و دارای بار احساسی بیشتر نشان داد. در سال 1987، شنلی با نمایشنامهاش «مهتاب زده» که بعدها به یک فیلم موفق اقتباس شد، به شهرت گستردهای دست یافت. این کمدی رمانتیک که در یک جامعه ایتالیایی آمریکایی در بروکلین اتفاق میافتد، جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اصلی را برای انسان به ارمغان آورد. شنلی علاوه بر موفقیت در تئاتر و سینما، به کارگردانی نیز روی آورده است. او تولیدات نمایشنامه های خود و همچنین کارهای دیگر را بر عهده داشته است که توانایی خود را در زنده کردن دیدگاه خود روی صحنه نشان می دهد.
او در سال 1988 برای فیلم Moonstruck برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال شد. در سال 2005 او جایزه معتبر پولیتزر را برای فیلم درام برای فیلم شک با بازی مریل استریپ و فیلیپ سیمور هافمن دریافت کرد. او یکی از برجستهترین نمایشنامهنویسان مدرن است که آثار شناختهشدهای مانند «رویاپرداز بالش خود را بررسی میکند»، «دنی و دریای آبی عمیق»، «زنان منهتن» و «آشتی ایتالیایی آمریکایی» دارد.
مشخصه کارهای شانلی، کاوش در شرایط انسانی، برجسته کردن پیچیدگی ها و تفاوت های ظریف روابط، مبارزات شخصی و جستجوی معنا در زندگی است. سبک نوشتاری منحصر به فرد و درک ذاتی او از رشد شخصیت، طرفدارانی را برای او به ارمغان آورده است و جایگاه او را در میان تأثیرگذارترین ذهن های خلاق نسلش تثبیت کرده است. این مقدمه به عنوان مروری کوتاه بر سفر چشمگیر شانلی عمل میکند و به پیشینه، دستاوردها و مشارکتهای او در دنیای تئاتر و فیلم میپردازد.
کار کارگردانی او شامل اقتباس سینمایی از نمایشنامهاش «تردید» (2008) است که برای آن نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد. در طول زندگی حرفهایاش، کار شنلی با کاوش در موضوعات پیچیدهای مانند عشق، ایمان و شرایط انسانی مشخص شده است. او جوایز و جوایز متعددی را برای کمکهایش به هنر دریافت کرده است، از جمله جایزه پولیتزر برای درام برای «تردید» (2005) و جایزه تونی برای بهترین نمایشنامه برای همان اثر. تاثیر جان پاتریک شانلی بر دنیای تئاتر و فیلم غیرقابل انکار است. توانایی او در خلق روایت های گیرا و به تصویر کشیدن ماهرانه شخصیت های پیچیده، او را به چهره ای قابل احترام در صنعت تبدیل کرده است. او از طریق کار خود به الهام بخشیدن و تحریک مخاطبان ادامه می دهد و میراثی ماندگار در قلمرو داستان سرایی بر جای می گذارد.
کوچکترین فرزند از پنج فرزند خانواده ای ایرلندی-کاتولیک که خانه آنها در محله برانکس شرق ترمونت بود بزرگ شد. پدرش که یک گوشتفروش بود، یک مهاجر ایرلندی بود، در حالی که مادر شانلی، خود دختر مهاجران ایرلندی بود. خیابان های ترمونت شرقی خانه خانواده های مشابه طبقه کارگر ایرلندی و ایتالیایی بود.
جای تعجب نداشت اگر شانلی، به عنوان پسر یک مهاجر ایرلندی که در محله ای پر از دیگر مهاجران ایرلندی و خانواده هایشان بزرگ می شود، بیشتر آثارش را حول محورها و شخصیت های ایرلندی ساخته باشد. اما، همانطور که در نیویورک تایمز در سال 2014، کمی قبل از افتتاحیه Outside Mullingar نوشت: «نمیخواستم به عنوان یک نویسنده آمریکایی ایرلندی-آمریکایی برچسب بزنم. می خواستم نویسنده شوم. می خواستم در مورد همه بنویسم. و برای 30 سال آینده این کار را کردم.»
همیشه می دانستم که بالاخره باید به خانه برگردم. من جهنمی ایرلندی هستم: کلی در یک طرف، شانلی در طرف دیگر. پدرم در مزرعه ای در ایرلندی میدلندز به دنیا آمده بود. او و برادرانش در اوایل دهه 1920 در آنجا چوپان، گاو و گوسفند بودند. من در محاصره بروگ ها و موسیقی ایرلندی بزرگ شدم، اما تا بالای 40 سالگی از کشور قدیمی دور بودم.
چیزی در من از محصور شدن توسط یک هویت قومی، توسط هر خانواده متنفر بود. علاوه بر این، من اغلب به تعویق انداختن کار را به عنوان یک تمرین غنی میدانم. نگفتن حرف های من را بیشتر می کند. ننوشتن در مورد ایرلندی ها فشار زیادی را برای انجام این کار ایجاد می کرد.
وقتی بالاخره به ایرلند رفتم، باید می رفتم. سال 1993 بود. پدرم بالاخره پیرتر از آن بود که به تنهایی سفر کند و از من خواست که او را به خانه ببرم. وقتی پیرمردی از شما می خواهد که او را به خانه ببرید، باید این کار را انجام دهید.
وقتی با پدرم در آن آشپزخانه مزرعه، آشپزخانه ای که در آن بزرگ شده بود، نشستم و به صحبت های خانواده ایرلندی ام گوش دادم، متوجه شدم که این آتلانتیس من است، دنیای گمشده و زیبای قلب شاعرم. هیچ راهی برای نوشتن در مورد مزرعه وجود نداشت، با این حال مجبور شدم در مورد آن بنویسم. من به زبان شگفتانگیزی که این افراد صحبت میکردند گوش میدادم که انگار یک مکالمه معمولی بود، و میدانستم که اینجا قلمرو من است. اما برای من تازگی داشت. زمان گوش دادن بود نه نوشتن.
به دنبال این تجلی سلتیک، شانلی بیست سال آینده را صرف نوشتن درباره ایرلند نکرد. سپس، در آستانه تولد 60 سالگی خود، او گزارش می دهد که "بیرون زد." سکوت در مورد آن تجربه با پدرش دیگر گزینه ای به نظر نمی رسید.
پدر و مادرم الان مرده بودند. . . . یک سال گذشت یک روز آرام، بدون فکر در سرم نشستم و نمایشنامه ای درباره مزرعه نوشتم. مزرعه در تصور من به مکانی تبدیل شده بود که چیزهای زیادی در آن ذخیره کرده بودم. عشق من به پدرم آنجا بود. احساس غم و اندوه. گرسنگی عاشقانه من، سرخوردگی من از این دنیای بی شعر. مدتها بود که خیلی عقب مانده بودم، و به نوعی از زبان من فوران کردم. من ناگهان احساس آزادی کردم، آزادم که ایرانی باشم. داستانهای خانوادگی، نامهای خانوادگی، تغییر یافته با رویا، آمیخته با اشتیاق طولانی من برای عشق، و شادی غیرممکن در سراسر صفحه آشکار شد. من 60 ساله شده بودم و چاقویی که در گلویم بود مرا با زیبایی مردم خودم، فرصت های زودگذر زندگی، مسخره احتیاط بیدار کرد. می خواستم یک داستان عاشقانه بنویسم. میخواستم تمام کلماتی را که نتوانستهام پیدا کنم، پیدا کنم، زیرا چیزی که نتوانستهام بیان کنم باعث ناراحتی من شده است، حتی اگر صدای کافی به من آرامش داده باشد. آرامش عجیبی در نمایشنامه پیدا کردم. من آن را «خارج از مولینگار» نامیدم، عنوانی عامیانه شاید برای متعادل کردن شعری که در آن وجود داشت.
این نمایش در 23 ژانویه 2014 در نیویورک برای نمایش محدود اکران شد که در 6 مارس همان سال به پایان رسید.
شانلی در یک خانواده ایرلندی-آمریکایی در برانکس، شهر نیویورک متولد شد. مادرش به عنوان اپراتور تلفن کار می کرد و پدرش یک بسته بندی گوشت بود. محله ای که شنلی در آن بزرگ شد بسیار خشن در نظر گرفته شد.
حرفه آکادمیک شانلی به خوبی آغاز نشد، اما در نهایت او از دانشگاه نیویورک با ممتاز از مدرسه فرهنگ، آموزش و توسعه انسانی استاینهارت فارغالتحصیل شد.
او در بیوگرافی برنامهاش برای تولید «تردید: یک تمثیل» در برادوی اشاره میکند که «از مهدکودک سنت هلنا بیرون انداخته شد، از برنامه ناهار گرم سنت آنتونی محروم شد و از دبیرستان کاردینال اسپلمن اخراج شد».
او بشدت تحت تأثیر یکی از اولین معلمانش، خواهر مارگارت مکانتی قرار گرفت، که او شخصیت خواهر جیمز را در نمایشنامهاش «تردید» بر اساس او بنا کرد.
زمانی که در دبیرستان کاردینال اسپلمن تحصیل میکرد، دو اثر مدرسهای را دید که بر او تأثیر گذاشت: «معجزهگر» و «سیرانو دو برژراک»
پس از سال اول تحصیلی در دانشگاه نیویورک، شانلی به صورت مشروط تحصیلی قرار گرفت. او سپس در سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده نام نویسی کرد و در طول جنگ ویتنام در یک پست ایالتی خدمت کرد.
پس از خدمت سربازی، رمانی نوشت، سپس آن را سوزاند و با کمک G.I به دانشگاه بازگشت. بیل، و با یک سری مشاغل: آسانسور، نقاش خانه، اسباب کشی، قفل ساز، بارفروش. او در سال 1977 از دانشگاه نیویورک به عنوان مداح فارغ التحصیل شد.
مشخصه کارهای شانلی، کاوش در شرایط انسانی، برجسته کردن پیچیدگی ها و تفاوت های ظریف روابط، مبارزات شخصی و جستجوی معنا در زندگی است. سبک نوشتاری منحصر به فرد و درک ذاتی او از رشد شخصیت، طرفدارانی را برای او به ارمغان آورده است و جایگاه او را در میان تأثیرگذارترین ذهن های خلاق نسلش تثبیت کرده است. این مقدمه به عنوان مروری کوتاه بر سفر چشمگیر شانلی عمل میکند و به پیشینه، دستاوردها و مشارکتهای او در دنیای تئاتر و فیلم میپردازد.
شنلی که یک تنبیه طبقه کارگر، یک روشنفکر قایق راک و یک تفنگدار دریایی است، بیش از تعداد زیادی نمایشنامه نوشته است که این گذشته چند وجهی را منعکس می کند. به عنوان مثال، در «آشتی ایتالیایی-آمریکایی» (تولید شده توسط تئاتر عمومی در سال 2000)، او خطرات و شعر عشق را در میان مردم یقه آبی تفنگدار از مناطق بیرونی بررسی می کند. در مقابل، در «Psychopathia Sexualis» (تولید شده در The Public در سال 1999)، او وسواس جنسی را همانطور که توسط منهتنیهای پاشنهدار تجربه کردهاند و کوچک شدنهای مغزی آنها بررسی میکند. و در «Defiance» (2006) زندگی در سپاه تفنگداران دریایی در دهه 1970 را به تصویر میکشد. را
«تردید» (2004) در مدرسهای محلی در برانکس در اوایل دهه 1960 اتفاق میافتد.
به گفته اورت ایوانز در هیوستون کرونیکل، «سالهای حضور این نمایشنامهنویس در مدرسه کلاسی سنت آنتونی، محیط نمایش را فراهم میکرد، دقیقاً تا لباسهای متمایز خواهران خیریه. معلمی که به یاد میآید، شخصیت خواهر جیمز، راهبه جوان تأثیرپذیری را که در درگیری مرکزی به یک پیاده تبدیل میشود، الهام بخشید.»
این نمایشنامهنویس به رابرت دایموند از برادوی ورلد.کام گفت: «من از بسیاری جهات در نتیجه اجرای نمایش دوباره با گذشتهام ارتباط برقرار کردهام. معلم کلاس اول من، خواهر جیمز، که هنوز هم تدریس می کند، برگشته و مهمان من در شب افتتاحیه من بود. . . . من از بسیاری از راهبه ها و روحانیون شنیده ام که هر دو این نمایش را دوست داشته اند. . . "
اگرچه این نمایشنامه ریشه در جزئیات گذشته خود نمایشنامهنویس دارد، شنلی میخواهد بدانیم که او قصد دارد در سال 1964 شک و تردید بسیار فراتر از برانکس برسد. او با توضیح پیدایش نمایشنامه برای دیوید دریک در Broadway.com، به یاد میآورد که در حالی که در حال تمرین برای یک نمایش دیگر، "فقط بیخودی، به هیچ وجه - گفتم، "فکر می کنم می خواهم یک نمایشنامه بنویسم به نام تردید." نظری ندارم."
اما در نهایت ایدهای شروع به شکلگیری کرد، که حول آن چیزی که شنلی احساس میکرد «کیفیتی از اطمینان معمولی است که در اطراف من اعمال میشود، ادغام شد. . . به این ویژگی، «چیزی در من با چیزی به نام «تردید» بسیار قدرتمند پاسخ میداد.» شنلی میگوید به دور از تلقی شک به عنوان یک ضعف، در واقع «اشتیاق پاسخ به این قطعیت» بود. در واقع، او احساس میکرد که یقین بهعنوان رویکردی به جهان، بسیار کمتر از نگرش آزمایشیتر، و در نتیجه قابل اعتمادتر، بهعنوان رویکردی به جهان «بنیاد شده است».
او با خلاصه کردن این روند برای هیوستون کرونیکل، اظهار میکند: «میخواستم نمایشنامهای بنویسم که شک و تردید را در بر بگیرد. درباره استحقاق شک در مقابل یقین.»
واضح است که این نمایشنامه درباره کشیش متهم به سوء استفاده جنسی از یک پسر کلاس هشتم تا حدودی واکنشی به رسواییهای جنسی است که در سالهای قبل از افتتاحیه نمایشنامه در سال 2004 در کلیسای کاتولیک آمریکا رخ داد. اما، شانلی به Chronicle میگوید، این کتاب همچنین از «اطمینان در مورد سلاحهای کشتار جمعی (به عنوان دلیلی برای تهاجم ایالات متحده به عراق) الهام گرفته شده است. من مدام میگفتم، «از کجا میدانند؟» چرا مردم اینقدر این تصور را میپذیرند [؟]» اما در پایان، شانلی اصرار میورزد که «نمایشنامه درباره عراق بیشتر از رسواییهای جنسی کلیسا نیست. من یک نویسنده موضوعی نیستم. من در مورد چیزی می نویسم که پاسخی ندارد.» به عبارت دیگر، هم رسوایی های جنسی و هم جنجال بر سر سلاح های کشتار جمعی نمونه های خاصی از آنچه شنلی آن را یک گزاره جهانی می داند: در هنگام شک، شک.
شک برنده تعدادی جوایز تونی در سال 2005 شد، از جمله بهترین نمایش. همچنین برنده جایزه پولیتزر در درام آن سال شد. این اولین جوایز نمایشنامه نویسی بود که در یک حرفه پربار در تئاتر که سه دهه طول کشید به نویسنده اعطا شد. از قضا، برجسته ترین افتخار قبلی او در یک رسانه دیگر، فیلم بود. او در سال 1988 جایزه اسکار بهترین فیلمنامه را برای کمدی رمانتیک، Moonstruck با بازی چر و نیکلاس کیج دریافت کرد.
شانلی همچنان بیشتر تمرکز خود را روی نوشتن برای صحنه می گذارد. Defiance (2006) و Storefront Church (2012) به همراه تردید سهگانهای از نمایشنامههای مربوط به "کلیسا و دولت" را تشکیل میدهند. همین سال گذشته، نمایشنامه جدیدی دیگر به نام «خارج از مولینگار» در «باشگاه تئاتر منهتن» به نمایش درآمد. اشتیاق شانلی به تئاتر است و نظراتش در مورد نوشتن برای آن مثل همیشه قوی است. او توضیح میدهد: «نمایشنامهنویسی آخرین سنگر بزرگ هر نویسنده است. «دقیقاً هیجانانگیز است زیرا جایی است که پول نیست. پول به سمت ایمنی، به اجماع می رود. این فردگرایی نیست. به همین دلیل است که گاهی از تماشای نمایشنامه بسیار ناامید می شوم. منظورم این است که اگر از نظر جسمی به کسی صدمه نزنید، میتوانید هر کاری را انجام دهید یا بگویید که در محدوده قانون است، و این همان کاری است که انجام میدهید؟ تئاتر آنقدر هیجانانگیز است که نمیتوان آن را به آدمهای بیتفاوت واگذار کرد.»
(شک) نمایشنامهای است که در سال 2005 توسط جان پاتریک شانلی منتشر شد که نمونهای از شک و ظن را در مدرسهای کاتولیک در برانکس در دهه 1960 تحلیل میکند. در نه صحنه، این نمایشنامه داستان سوء ظن خواهر آلویسیوس مدیر مدرسه در مورد رابطه نامناسب بین یک کشیش، پدر فلین، و یک دانشجوی پسر جوان است.
نمایشنامه با سخنرانی پدر فلین آغاز میشود و از تمثیلی درباره ملوان جوانی استفاده میکند که کشتی غرق میشود و خدمه میمیرند و او را در دریا تنها میگذارند. پس از اینکه او یک قایق را می سازد و مسیری را در کنار ستاره ها تعیین می کند، طوفانی به راه می افتد و ملوان تا بیست روز آینده نمی تواند ستاره ها را ببیند و شروع به شک در مسیریابی خود می کند. پدر فلین توضیح میدهد که جماعت مملو از اعضایی است که شکهای معنوی مشابهی را تجربه میکنند، اما میگوید: «تردید میتواند پیوندی به اندازه اطمینان قوی و پایدار باشد. وقتی گم شدی، تنها نیستی
. صحنه بعدی مدیر، زنی مسن تر، خواهر آلویسیوس را نشان می دهد که با راهبه جوانی به نام خواهر جیمز ملاقات می کند. خواهر آلویسیوس به خواهر جیمز هشدار می دهد که به شاگردانش اعتماد نداشته باشد و از آنها دورتر باشد. خواهر آلویسیوس همچنین از خواهر جیمز می پرسد که در مورد پدر فلین که خواهر جیمز او را درخشان توصیف می کند، چه فکر می کند. در پایان جلسه، خواهر آلویسیوس گفت که نگران مسائل مدرسه است و از خواهر جیمز خواست که هوشیار بماند.
خواهر آلویسیوس و خواهر جیمز در باغ با هم آشنا می شوند، جایی که خواهر آلویسیوس فاش می کند که قبل از عهدش ازدواج کرده است و بیوه ای است که شوهرش در جنگ جهانی دوم فوت کرده است. او همچنین مونسینور بندیکت، رهبر مدرسه را به بیتوجهی به اتفاقات آنجا متهم میکند. سپس دو راهبه در مورد یک دانش آموز جدید به نام دونالد مولر (اولین و تنها دانش آموز آفریقایی-آمریکایی مدرسه) و نحوه جا افتادن او صحبت می کنند. خواهر آلویسیوس می پرسد که آیا پسران دیگر او را زده اند یا خیر، که خواهر جیمز آن را انکار می کند و می گوید که او دچار مشکل شده است. محافظ در پدر فلین. خواهر آلویسیوس وقتی در مورد رابطه پدر فلین و دونالد صحبت می کنند، سفت و سخت می شود. در ابتدا، خواهر جیمز ادعا میکند که هیچ مدرکی دال بر نامناسب بودن این رابطه ندارد، اما خواهر آلویسیوس اصرار میکند که آنها زمانی برای جمعآوری ندارند و باید اقدام کنند. خواهر جیمز سپس به او اطلاع می دهد که دونالد مولر و پدر فلین به تنهایی در مطب ملاقات کردند، پس از آن دونالد ترسیده به نظر می رسید و بوی الکل می داد. خواهر آلویسیوس می گوید که آنها باید خودشان با پدر فلین مقابله کنند، زیرا سلسله مراتب کلیسا و غافل بودن مونسینیور از آنها و پسر محافظت نمی کند.
پدر فلین، خواهر آلویسیوس و خواهر جیمز در صحنه بعدی به بهانه بحث در مورد مسابقه کریسمس با هم ملاقات می کنند. خواهر آلویسیوس مکالمه را تغییر مسیر می دهد و می گوید که آنها باید مراقب باشند که رفتار خاصی با دونالد مولر در مسابقه نشان ندهند، زیرا او قبلاً در طی ملاقات انفرادی خود با پدر فلین با رفتار خاصی روبرو شده است. پدر فلین سفت می شود و حالت دفاعی می گیرد. وقتی تحت فشار قرار میگیرد، میگوید که بحثش با دونالد یک موضوع خصوصی بوده و از لحن پرسشهای راهبهها خوشش نمیآید. پدر فلین به خواهر آلویسیوس میگوید که شک خود را با مونسینور بندیکت برطرف کند، تا زمانی که او متوجه میشود که در نفس دونالد الکل وجود داشته است. پدر فلین میگوید که این به این دلیل بود که دونالد را در حال شراب محراب دزدکی دستگیر کرده بود، و این موضوع را به طور خصوصی با پسر در میان گذاشته بود تا از علنی کردن او جلوگیری کند، که ممکن است منجر به حذف دونالد از پسران محراب شود. خواهر جیمز آسوده خاطر می شود و معتقد است که این موضوع را حل می کند، در حالی که خواهر آلویسیوس شک خود را حفظ می کند.
پدر فلین در صحنه بعدی قبل از ملاقات با خواهر جیمز در باغ خطبه ای در مورد ماهیت مضر شایعات ارائه می دهد. او می گوید که به دلیل یک رویای بد که بازتابش تاریکی محض است نمی تواند بخوابد. پدر فلین، خواهر جیمز را تحت فشار قرار میدهد تا موافقت کند که خواهر آلویسیوس علیه او مسموم شده است، و او میکوشد تا شادی را از حرفهشان خارج کند و «روح شفقت [او] را از بین ببرد»
. خواهر جیمز به روایت خود از رویارویی با دونالد باور می کند.
خواهر آلویسیوس با مادر دونالد مولر در دفتر کارش ملاقات می کند. خانم مولر میگوید که از توجه و حمایت پدر فلین از پسرش سپاسگزار است. وقتی خواهر آلویسیوس میگوید فکر میکند ممکن است رابطهشان نامناسب باشد، خانم مولر میگوید که ترجیح میدهد اینطور نگاه نکند، و در هر صورت فقط تا ژوئن است، زمانی که دونالد به دبیرستان بهتری برود و فرصتی پیدا کند. در کالج. وقتی خواهر آلویسیوس او را هل میدهد، خانم مولر میگوید که فکر میکند پسرش ممکن است «اینطور» باشد و میخواهد «گرفتار» شود
. در هر صورت، او پدر فلین را بیشتر از ضرر رساندن به پسرش میبیند و میگوید که هرگونه درگیری عمومی در مورد این موضوع به کشته شدن پسرش توسط شوهرش ختم میشود. خانم مولر خارج می شود و پدر فلین وارد می شود و از خواهر آلویسیوس می خواهد که مبارزات خود را علیه او متوقف کند. او می گوید که در روز اول سال به او مشکوک شد، زمانی که او به مچ ویلیام لندن رسید و دانش آموز عقب نشست. او اعلام میکند که با راهبهای در یکی از محلههای سابق پدر فلین صحبت کرده است و تا زمانی که یکی از والدین شک او را تأیید نکند، تماس نمیگیرد. او به او میگوید که درخواست انتقال کند، در غیر این صورت کمپین خود را ادامه میدهد.
صحنه آخر بین خواهر آلویسیوس و خواهر جیمز است. آنها در مورد خروج پدر فلین و ارتقاء او در مدرسه جدیدش بحث می کنند. خواهر جیمز میپرسد که آیا مدیر مدرسه مدرکی پیدا کرده است، اما خواهر آلویسیوس میگوید که او فقط اطمینان خود را داشت، زیرا در مورد تماس با محله سابق پدر فلین دروغ گفته بود. خواهر آلویسیوس اگرچه تا آخر محکم است، اما در خط پایانی نمایش گریه می کند: «من شک دارم! من چنین تردیدهایی دارم!»