ویرگول
ورودثبت نام
مصطفی شاهقلی
مصطفی شاهقلی
مصطفی شاهقلی
مصطفی شاهقلی
خواندن ۱ دقیقه·۱۵ روز پیش

فرشته نجات

این خاطره من مربوط به مهر ماه سال 59 می باشد ، زمانیکه جنگ تحمیلی شروع شد، پدرم نظامی بود و ما در آبادان زندگی می کردیم ، با شدت گرفتن جنگ و نزدیک شدن نیروی بعثی پدرم تصمیم گرفت ما را با کامیونت عمو عبدالله که دوست پدر و همسایه ما بود ، به عقب بفرستد و خود در شهر بماند و با دیگر رزمندگان با دشمن مبارزه کند .

صبح زود هوا هنوز گرگ و میش بود که با چند تا ساک و چمدان قسمت عقب کامیون در کنار اثاثیه و خانواده عمو عبدالله نشستیم و با چشمانی اشکبار منزل خود را با تمام اثاثیه که دسترنج 15 سال زندگی پدر و مادرم بود ترک کردیم . در طول راه صدای غرش توپخانه و جنگنده ها را می‌شنیدم و اشک‌های بی صدای مادرم را می‌دیدم.

کامیون عمو عبدالله هم گویا درد و رنج عمیق ما را حس کرده بود و ناله کنان ولی مصمم حرکت می‌کرد.

عصر آنروز کامیون عمو عبدالله غیرت به خرج داد و بدون مشکلی جلوی منزل دایی محمد در شهر شیراز متوقف شد.

با گذاشت سالها از این خاطره تلخ هنوز هم هر جا کامیون قدیمی میبینم با خود میگویم اینها علیرغم سن بالایی که دارند باز هم قابل احترامند چون هم سالهاست وسیله امرار معاش خانواده ها هستند و هم در شرایط بحرانی مشابه زمان جنگ فرشته نجات ما و دیگران شدند.

مهر ماه
۰
۰
مصطفی شاهقلی
مصطفی شاهقلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید