#پارت_چهارم
به در زُل زدیم، مشخص بود که نباید از یک قاتل خانه، دری بهشت گونه توقع داشت ولی...
در، با شاخه های درختان و برگهای پُرباری تزئین شده بود. زنگ زدگی های ناشی از خون های ریخته شده از قلبک ها، روی در ریخته بود.
همراهم، دسته ی در را پیچاند و وارد انبار شدیم...
قلب ها در شیشه هایشان، دست به انقلاب زده بودند. آنها از درون شیشه ها جوانه زده بودند و قفس سیلسیمی (اجزای تشکیل دهنده شیشه) را درهم پیچیده بودند.
امّا...
مشکل این بود که در اوایل راه، دقیقاً روبروی در ورودی و خروجی یکسان،گیاه قلبک خوار کمین کرده بود و تنها آن محبوسین بینوا می توانستند جوانه هایشان را از بالای سر گیاه، بر روی آن درِ زنگ زده ی ورودی بیندازند.
پ.ن: قلب است دیگر، وقتی ندانسته هم کار می کند، باعث زیبایی هر زشتی می شود خب?