حمید قبل از خرید ماشین
او خاطرات زیادی را از کودکی اش با ماشین ها به یاد میآورد از نشستن روی باربند نیسان عمویش تا عبور از جادهخاکی مزرعهی پدربزرگش با تویوتای دایی محمد. آن زمان از ماشین فقط چرخها و فرمان را میدید درست مثل نقاشی هایش.روزی که با دنده دادن آشنا شد فهمید از پس این کار بر نمیآید و رانندگی واقعی کار آدم بزرگها است. با دیدن انیمیشنهای راهنمایی و رانندگی حرف گوش کن تر(ترسو تر)هم شده بود.تنها جایی که میتوانست با خیال راحت رانندگی کند و هیچ ترسی از خرابکاری و تصادف نداشته باشد بازی most wanted _ جنون سرعت بود.
رفته رفته رنگ،داشبورد و برند ماشین ها در ذهنش جایگاه ویژهای را به خود اختصاص دادند اما برند ماشین مورد علاقه اش را نه تنها پدرش نداشت بلکه هیچکدام از افراد شجرنامهی خانوادگیاش حتی چنان دور که با یک کروموزومِ اشتراکی در چند قطره خونشان هم که فامیل به حساب می آمدند نمیتوانستند داشته باشند اگر هم یک فامیل خسیس و چشم تنگ هم ماشین خوبی داشت آنقدر ناخن خشک بود که خودش هم سوار نمیشد چه برسد بخواهد سخاوت سواری دادن به او را به خرج دهد با این حس دلش را خوش کرد که با ماشین پدرش رانندگی را کامل یاد بگیرد و سپس با پول خودش ماشین مورد علاقهاش را بخرد و پُزش را بدهد(زهی خیال باطل)
بنظر من کسانی که رانندگی را یاد میگرفتند به این ۳ دسته تقسیم میشدند:
دسته اول ،کسانی که با راهنمایی و آموزش والدین شیرفهم نشده و دست به دامان آموزشگاهها میشدند.
دسته دوم که تا حدودی از والدین خود رانندگی را آموخته و صرفاً جهت اطمینان به آموزشگاهها مراجعه کرده تا تأییدشان کنند و اجازه رانندن ماشین پدرشان را بگیرند.
دسته سوم که شدیداً به آنها حسادت میورزیدم رانندگان مادرزاد بودند که بدون اجازه با ماشین بعد از تعطیلی مدارس دخترانه کاتاف میزدند و صدای موزیک را تا حد لرزش مغز در جمجمه بالا میبردند.
اگر با هیچ یک از این ۳مورد احساس همزاد پنداری به شما دست نداد پس من با شما دست میدهم و تبریک میگویم و واقعاً مثل خودم برای شما نیز متأسفم چون یا ماشینی نداشتید یا والدینتان مثل من هیچ اعتمادی به شما نداشتند ،در یک کلام نمیخواستند داشته باشند ولی در بدترین حالت که خدا نصیب گرگ صفتهای فامیل هم نکند والدین با سیاست های کثیف اجازه رانندگی را به شما میدادند اما چنان عزت نفستان را بعد از اولین نبستن کمربند و راهنما نزدن لِه میکردند که دیگر هیچوقت هوس رانندگی به سرتان نزند.
او پس از رد شدن در اولین آزمون شهری متوجه شد که پساندازش فقط تا اینجای راه را کفاف میداده و اگر از بَدو ورودش به آموزشگاه به او میگفتند که ۱۰بار آزمون شهری اش به طول میانجامد به فکر ادامه تحصیلش میافتاد. در نهایت پس از دهمین بار آموزشگاه قبول کرد که او رانندگی را یاد گرفته و اما پدرش چنین اعتقادی نداشت پس بعد از دریافت کارت گواهینامهاش تا ۶سال بعد ،هر هفته کارت اتوبوسش را همچنان شارژ میکرد تا اینکه…
حمید بعد از خرید ماشین
من بعد از کلی شغل عوض کردن و به درو دیوار زدنم برای گرفتن وام با بهره ۲۳درصد بالاخره سوار پراید نقرهای ۸۵ خودم شدم و ضمیر مالکیتی که به کار بردم صرفاً با تکیه بر این ضربالمثل ناآشنا هست که میگویند«خر مال اونیه که سواره».
هروقت سوارش میشوم و دستانم را دور فرمان حلقه میکنم با این حال که طیارهای ۲۰ سال کار دارم اما احساس خلبان بودن به من دست میدهد و من هم ۲دستی به شغل آرزوهایم میچسبم(از سرعت ۱۲۰ به بالا).بیشتر از احساس خلبان شدنم،احساس مالکیتش را دوست دارم.اولین حس آرامشی که موقع تند رفتن و آینه به آینه رد کردن را احساس کردم را مدیون پرایدم هستم. این حرف ها را کسی بهتر درک میکند که خودش با کمتر کمکی ماشینش را خریده باشد .تنها در این صورت است که دستاندازها را با سرعت۲۰تا رد میکنی، کلاچ را آرام رها میکنی، دنده معکوس و ترمز محکم نمیکشی.دستی که ابداً!
باکت را پُر نگه میداری(برای کسانی که بخاطر سوختن پمپ توی راه موندن) و روغنت را هر۵هزارتا با فیلترِ برند سِرکان عوض میکنی، حواست به آمپر آب ،ضدیخ و آبِ رادیاتت هست و کوچکترین صدا تو را آزرده خاطر میکند حتی بیشتر از زمانی که خودت مریض باشی.
اگر پولتان از پارو بالا نمیرود این گوشزد ها را از جانبِ منِ مکانیکی که میل به نوشتن دارم آویزهی گوشتان کنید تا امدادخودرو گوشتان را نبرد.
امروز دیگر نه رنگ و داشبورد و برند برایم مهم است و نه گردوخاکی بودن ماشینم، داخل کاپوت و جلوبندی اولین و آخرین اولویتم است و با اولین صدای نا بههنجار کاپوت را بالا میزنم یا چرخها را نگاه میکنم.قبل از پاره شدن تسمه و جام کردن هرزگردها تعویضشان میکنم با اولین صدای جیغ ترمز،لنت نو میخرم
و با هزارمین صدای تقتقِ پولُوس هم نمیتوانم عوضشان کنم چون پول ندارم و چون پول ندارم نمیتوانم کمک فنر و لاستیک هایم را نو کنم،پس امیدوارم حداقل جایی در جاده مرا بگذارد نه اینکه مرا به عمق دره ببرد یا با ماشینی شاخبهشاخ کند چون پول بیمه و جریمهاش را هنوز پرداخت نکردهام.
خلاصه من ماشین دارم اما امنیت نه و این نه بخاطر وضعیت بداقتصادی است و نه تحریم های ایران، بلکه صرفاً بخاطر ناتوانی من در پول کافی در آوردن و کار مناسب داشتن است وگرنه شرایط برای همه ماهایی که زیر یا روی خط فقریم یکسان است. مگر نه جنابِ…