تا اونجا گفتم که فاطمه گفت :"فهمیدم یک روح در دو بدن "
حاجیم گفت :"فاطمه اگه ادمیزاد بودم میگرفتمت"
من و حصام همینجوری بهم خیره بودیم .با تعجب و گیجی!
یهو برگشتم گفتم :"فاطمه بنظرتو من و استاد چیمون بهم میخوره؟ من ۲۷ سالمه ،اون۵۳سالشه ،اون یه استاده باسواده ،من به زور نمره قبولی میگیرم ،اون زن و بچه داره ،من اخرم مجرد از دنیا میرم ,اون..."
فاطمه گفت:"وایسا بینم ،تو خودت نمیخوای ولا اون غول بیابونی دیگه باید چیکار میکرد که نکرد؟"(منظورش از غول بیابونی همکلاسیمونه یکم درشت هیکله🙄)
حصام گفت :"(نه اون غول بیابونی مناسب سارا نیست)
گفتم:"وای استاد چرا توهم مث این میگی غول بیابونی🙄بعدم ببخشیدا ،من خودم تشخیص میدم کی مناسبمه"
فاطمه گفت:"استاد پس بنظرت کی مناسب ساراست؟"
استاد خندید
فاطمه گفت :"بله متوجه شدم!"
گفتم :"خب داشتیم چی میگفتیم ،تو گفتی یک روح در دو بدن /حالا اگه این راز حباب باشه باید بگردیم دروازه رو پیدا کنیم"
حصام گفت:"نه بابا این نیست ،هنوز معلوم نشد فاطمه اینجا چکار میکنه"
برگشتم سمت حصام تا جوابشو بدم ولی همین که نگاهم افتاد تو چشماش یهو یه تصویری از تو ذهنم رد شد ،
گفتم :"وایسین من انگار یه چیزی داره یادم میاد."
گفتم :"یجایی بود تاریک بود یه شعله ی کوچیک روشن بود ،صدای تپش قلب می اومد هربار که میزد اتیش بزرگ تر میشد"
فاطمه گفت :"قلب دکتر حصامو دیدی"😂
حاجی گفت :"ماشالله به این هوش و استعداد ،فتبارک الله احسن الخالقین "
گفتم :"فاطی جدیدا با ملائگ میپری"😂
حاجی گفت :"استغفرالله"
گفتم :"وایسن ببینم .فاطی به دنیای مادی وصله ،حاجی به ملکوت اعلا .من و حصام تو ی خلسه ی عاشقانه ایم .فاطی هم زمان تو دوتا بعد هستش .من و حصام یه ارتباط روحی بینمونه .و تو قلب حصام یه شعله داره بزرگ میشه "
همینجوری که داشتن بهم گوش میکردن دستمو زدم به چونمو گفتم:"هرچی میریم جلوتر شعله ی تو قلب منم داره بزرگتر میشه"
فاطمه گفت :"کلا هرچی حصام هست توهم همونی "
گفتم:"حصام نه دکتر حصام!"😒
گفت"حاجی نه سروش وحی!"😒
گفتم :"دستگاه گردش خون بنظرت اگه سلولای بدن یه موجود ماوراطبیعه باشیم گروه خونیش چیه؟"
گفت :"بنظرم🤔نمیدونم !"
گفتم :"این رمز که پیدا نمیشه بیاین همون از منظر پزشکی به قضایا نگاه کنیم لاقل یکم میخندیم"
بعد گفتم :"حصام اخر ما نفهمیدیم تو شبیه به کدوم عضو بدنی"
گفت :"هیچکدوم!"
فاطمه گفت :"حصام جان روح تشریف دارن !"👻
گفتم :"هرچی اون هست منم هستم ،در یک بدن دو روح نمیگنجد!"
بعد گفتم:" وایسین ببینم ،بخدا فهمیدم "
فاطمه گفت :"چیو؟"
گفتم :"راز حبابو "
گفت :"اگ راست میگی بگو!"
حاجی گفت :"نه بابا ،حالاها مهمون مایید ،رمز سخت گذاشتم"
حصام گفت :"سارا من باورت دارم بگو"
گفتم :"نمیگم تا فاطمه تو این حباب بپوسه!"
بعد یه نگاه به حصام کردمو گفتم :"ولی تو حیفی پس میگم"
بعد گفتم :"حصام اگه تو روح باشی پس منم روحم ،از اونجا که ما تو بدن یه موجود ماورا طبیعه هستیم دوتا روح تو یه بدن جا نمیشن ،مگر اینکه؟"
فاطمه گفت :"مگر اینکه روح نباشین!😒"
گفتم :"با اجازت روحیم ،حصام اگ گفتی چجوری؟"
گفت :"چجوری؟"
گفتم :"مگر اینکه این موجود ماوراطبیعه دوقلو باردار باشه!"😂
گفت :"ها راس میگی ،یعنی چی؟😐"
فاطمه گفت :"یعنی در این بعد خواهر برادرین😂💪🏻"
گفتم:"شرمنده حصام ولی شواهد اینو میگه😐"
بعد گفتم :"اگر من و تو دوقلو باشیم و تو بدن یه موجود ماوراطبیعه باشیم ،لذا بعد از ۵۳ سال سن تازه جنین شدی /بعدم این حباب احتمالا یچیزی مثل کیسه آبه "
حصام از اینکه فهمیده بود خواهر برادریم ناراحت بود و بااخم نگاهم میکرد ،بعد گفت:"زودتر این دروازه لعنتی رو پیدا کن"
گفتم حصام حرص نخور بزار بهت بگم حاجی چیه 😂
گفت :"ها؟"
فاطمه مثل ادمای منگ نگاهمون میکرد
گفتم چته؟
گفت :"دوقلو نه سه قلو ،پس من چیم اینجا؟🫥/بعد گفت ولی از اول من مثل شما نبودم ،نکنه من عقب مونده از اب دربیام،نکنه شما دوتا عقب مونده باشین"
حاجی با خنده گفت :"بعد از علی حسن بود ،گلدسته در چمن بود ،صل علی محمد صلوات بر محمد😂"
گفتم :"تو بزار بگم حاجی چیه🤣 "
حصام گفت :"بگو سارا"
گفتم :"مگه نه اون به من و تو وحی میکنه ،راه ارتباطی ما با عالم بالاست؟"
گفت :"خب؟"
گفتم:"حاجی بند نافه!😐"
حصام گفت :"به فاطمه وحی نمیشه ،یعنی بند ناف نداره ،خداروشکر فهمیدیم عقب مونده کیه"🤣
گفتم :"راست میگی با این حساب فاطمه جنین نیست"
فاطمه گفت :"دوقلوهای افسانه ای تا حالا به این فک کردین چرا یکیتون ۲۷ سالشه ،یکیتون ۵۳؟"
حاجی گفت :"خدارو شکر عقب مونده ها مشخص شدن😂💪🏻"
گفتم:"تو اگه راست میگفتی بهش وحی میکردی بند ناف "
حصام گفت :"پس دو قلو نیستم خدارو شکر😍"
گفتم :"وایسا ببینم ،بنظرم کشفیاتم تا اینجا منطقی بود اگه من و تو دوتا جنین باشیم با دوتا سن مختلف یعنی وایسا ببینم اول گفته بودم ما دوتا روحیم ،لذا چه معنی داره روح که سن نداره ،اگر دوتا روح باشیم درون بدن دوتا جنین ....وای گیج شدم "
حصام گفت :"خب من یجا خوندم روح قبل از اینکه وارد جسم بشه تو عالم معنا زندگی میکنه ،شاید یکیمون اونجا بیشتر زندگی کرده ،ولی باهم افتادیم پایین "
گفتم:"مگه ما یه روح نیستیم در دو بدن؟"
گفت :"اره "
گفتم:"پس روحمون همسنه ،تفاوت سنمونم بابت چرخه تناسخه ،تو زندگی های قبلی یکی زودتر از اون یکی مرده دوباره تناسخ کرده ،یعنی تو ۵۳ سالته من ۲۷ یعنی وقتی تو ۲۶ سالت بود من مردم ،دوباره تناسخ کردم "
حصام گفت :"بفرما فاطمه خانوم هم عقب مونده ها مشخص شدن هم نابغه ها"😎
فاطمه گفت :"باشه ولم کنین .شما جنین هستین ،اینجا کیسه آبه ،حاجی بند نافه ،منه خدا زده چیم؟"
گفتم بزار فکر کنم :"تو سد دفاعی بودی ،چیز،مجرا "
حصام گفت :"نههههههه و زد زیر خنده !"
گفتم :"حصام فهمیدی چی شد؟🤣"
حاجی گفت :"لاالله الا الله"🤫
فاطمه گفت :"بسم الله چتونه؟"
گفتم :"ببخشید ولی تو دهانه ی رحم باید باشی🤣"
گفت :"اگه اینجوری باشه که 🤔 این یعنی دروازه منم😶"
من و حصام با تعجب همو نگاه کردیم ...
حاجی گفت :"درسته ،دروازه پیدا شد ولی رمزش مونده "
گفتم:"حاجی حالا چرا این بنده خدارو بعنوان دهانه رحم انتخاب کردی ،ما چطور ازش گذر کنیم؟😂"
گفت:"والا تو کلاستون از همه قد کوتاه تر فاطمه بود ،هرچه فاصله دهانه رحم تا واژن کمتر باشه ،بچه زودتر به دنیا میاد"
حصام با خجالت فاطمه رو نگاه میکرد و زیر پوستی میخندید .
گفتم حصام با توجه به اینکه حاجی بند نافه و فاطمه دهانه رحم ،ظاهرا رمز به من و تو مربوط میشه !
باتوجه به اینکه ما فکرمون کاملا شبیه به همه یعنی
فاطمه پرید وسط حرفمو گفت :"دوقلوی همسانین"
گفتم :"پس چرا اون پسره من دخترم؟"
گفت :"ها لابد روحتون دوقلوعه "
گفتم :"حصاااااام فهمیدم 🤩"
فاطمه با کنجکاوی نگاهم میکرد
گفتم :"من و حصام شعله ی دو قلو هستیم ،روحی که به دونیم تقسیم شده ،جواب راز "شعله ی دو قلو "میشه!🤩"
همزمان از پیش حاجی :"صدای دست و سوت بلند شد ،یکیم اون وسط گفت شرطو باختی !"
خواستم بگم چه جوری از فاطمه رد شیم که یکی از پشت زد سر شونم
برگشتم تا ببینم کیه که دیدم فاطمس
گفت:"سارا خوبی؟اومدم دیدم همینجوری وسط راهرو خیره موندی به زمین "
دور و برمو نگاه کردم دیدم وسط راهرو دانشگاه ایستادم یکم گیج بودم ،گفتم :"ها .خوبم .اره"
برگشتم برم که دیدم استاد حصام وسط راهرو ایستاده و خیرست به زمین
گفتم :"استاد"
یهو از پشت سرم صدای خنده ی بچه ها بلند شد .
استاد سرشو انداخت پایین و رفت .
منم ازشون دور شدم ...
پ.ن:"تینرکربل ،راز بالها یه انیمیشن خیلی قشنگه که یجورایی مرتبط با شعله ی دو قلو هست ،ببینید و لذت ببرید🙂"
۱۸اردیبهشت ۱۴۰۴/ادامه دارد...