صدای ماه
صدای ماه
خواندن ۴ دقیقه·۶ روز پیش

دنیای ارزو🦋💫

شعله ی دوقلو❤️‍🔥
شعله ی دوقلو❤️‍🔥

دراز کشیده بودم رو تختمو به استاد حصام فکر میکردم .خوب حالشو گرفتما ،ولی اگه باهام لج کنه چی؟🙄

یادم اومد لحظه ی اخری که داشتم می افتادم ،صدام کرد:شقایق

یعنی این شقایق کیه ؟هرکی هست معلومه خیلی ذهن استادو درگیر کرده که باعث شده منو شقایق صدا کنه ...

زنگ زدم به سهیلا

من:"الو سهیل"

گفت:"ها مگه تو هنوز زنده ای؟"

گفتم:"اره ،میگم اون موقع که داشتم میوفتادم ،استاد منو صدا کرد شقایق ،مگه نه؟"

گفت:"اره منم از صب ذهنم درگیره ،خونه باباشینا از وقتی بچه بودن ،همسایه خونه مادربزرگمه ،اسم زنش سیمینه اسم دخترشم صحرا ،شقایق ندارن"

گفتم :"سهیل من میگم شقایق دوس دخترشه🤭بزار حالا میدونم چکار کنم "

گفت :"باز خرابکاری نکنی بزار از مادربزگرم میپرسم ببینم شقایق میشناسه.حالاهم میخوام بخوابم خدافظ"

...

رفتم دانشگاه هیچکس تو محوطه نبود ,گفتم:"ای بابا حتما باز کلاس شروع شده و من دیر رسیدم "

بادو رفتم سمت کلاس که از راه پله صدای استاد حصام اومد :"اروم من حال ندارم باز ببرمت دکتر "

منم حرصی گفتم :"چشم بابایی"😂وفلنگو بستم

شانس خوبم با بزرگمهر کلاس داشتیم و گیر نداد .رفتم نشستم سر جام ولی همش منتظر بودم کلاس تمام شه برم از سهیلا بپرسم چکار کرده ...

کلاس تموم شد ،فاطمه اومد و گفت :"سارا معذرت میخوام بخدا ترسیدم نفهمیدم چی شد ،حالت خوبه؟"

گفتم :"اره فرفری اتفاقا خیر ببینی ،حال حصامو جا اوردی"

بعد رفتم پیش سهیلا گفتم :"بگو بینم سهیل ،چه کار کردی؟"

گفت :"هیچی بابا ،تا فردا که بریم خونشون بپرسم ازش"

گفتم :"خاک تو سرت /حالا ولش کن تو زن و دختر دکترو دیدی تا حالا؟خوشگلن؟

گفت :"اره ،دخترشم همسن و سال خودمونه"

گفتم :"من فقط دلم میخواد بفهمم این شقایق کیه "

توی همین فکرا بودم که حامد گفت :"دکتر حصام گفت بیا اتاقم."

با دو رفتم بالا و با خنده گفتم :"سلام استاد خوب هستید؟"

به صندلی که کنار میزش بود اشاره کرد و گفت :"بیا بشین اینجا ببینم."

گفتم:"خیر باشه"

گفت:"سارا کاری به دیروزت ندارم که خودتو زدی به فراموشی ولی هی در نیای جلو بقیه به من بگی بابایی"

گفتم:"چشم بابایی ،یعنی وقتی تنهاییم اشکال نداره بگم بابایی؟و دستمو گذاشتم رو میز ،استین مانتوم یکم رفته بود بالا و اون داشت با تعجب خطای روی مچمو نگاه میکرد "

گفتم :"باشه استاد نمیگم ،حالا برم؟"

گفت :"برو"

گفتم :"چشم بابایی "و زدم بیرون


حصام :

دختره ی دیوونه ،نمیدونم از دستش حرص بخورم یا به کاراش بخندم ...ولی امروز مچشو دیدم که پر از جای تیغ بود .اینکه که خیلی شوخ و شنگه یعنی قبلا خودکشی کرده ؟ آخ که چرا این دختر همه چیش مثله شقایق منه 🥺

...

توی کلاس نشسته بودم و منتظر بودم سهیلا بیاد تا ازش امار بگیرم ...

یه بسته پاستیل تو دستم بود ،تو فکر بودمو داشتم پاستیل میخوردم ،حس کردم یکی داره نگام میکنه ،برگشتم دیدم فرهاد داره با لبخند نگام میکنه ،اینم جدیدا یچیزیش میشه . تو همین فکرا بودم که سهیلا اومد

سلام کرد کیفشو گذاشت رو صندلی و گفت :"بیا بریم ببرون کارت دارم "

رفتیم تو حیاط گفت :"سارا فهمیدم شقایق کیه"

گفتم:"یعنی ننت دوس دختر یارو هم میشناسه؟"

گفت "نه سارا بزار بگم "

گفتم :"ها ؟"

گفت :"مادربزرگم میگه دکتر حصام یه خواهر دوقلو داشته اسمش شقایق بوده ،بعد اینا یه پسر عمو داشتن اسمش مهدی بود ،شقایق و مهدی عاشق هم بودن همه هم میدونستن .بعد پدربزرگشون میمیره بحث میشه سر ارث و میراث اینا قطع رابطه میکنن .شقایقم هر روز فقط کارش گریه بود .یه ماه بعد مهدی میره با یه دختر دیگه نامزد میکنه .حصام میاد خونه میبینه شقایق تو حموم رگ خودشو زده ،اون موقع دوتاشون ۲۷ سالشون بود"

گفتم :"وای خدا ،چقد غمگین .بخدا قول میدم دیگه استادو اذیت نکنم البته اگه شیطون نره تو جلدم "

بعد گفتم :"باشه حالا چرا استاد به من گفت شقایق؟"

گفت:"شاید تو فکر خواهرش بود تو افتادی یهو هول شد اینو گفت "

حصام :

از تو حیاط رد میشدم که دیدم سارا داره با یکی حرف میزنه ،صداش اومد که گفت :"حالا چرا استاد به من گفت شقایق؟"

و من هنوز ذهنم درگیر بود که اون چطوری انقد شبیهه شقایقِ .

امروز تولد صحراست ،تصمیم گرفتم براش یه سری وسیله صورتی بخرم .اخه صحرا همیشه وسایلش مشکیه و خیلی تو خودشه ،اون تقریبا همسن ساراست ،دلم میخواست دخترم اینجوری سر زنده باشه .

توی اتاقم پشت میزم نشسته بودم و به صحرا فکر میکردم ،بزرگمهر هم رفته بود مرخصی حوصلم سر رفته بود که یکدفعه یکی در اتاقو زد .

گفتم:"بله بفرمایید "

سارا اومد تو و گفت :"به سلام استاد حصام عزیز"

گفتم :"چه عجب نگفتی بابایی؟"

خندید و گفت :"تازه برات نون خامه ای هم اوردم"

گفتم:"مناسبتش چیه ؟"

گفت :"تولدمه استاد"

تعجب کردم اولین بار بود انقد اروم میدیدمش .

گفتم:"ممنون تولدت مبارک باشه"

گفت :"ممنون و رفت "

تولدش با صحرا تو یه روز بود /از فکری که به سرم زد وحشت کردم ...نکنه صحرا و سارا تو بیمارستان عوض شده باشن .نکنه دلیل شباهتش به شقایق اینه که اون دختر منه ...


ادامه دارد ...🥺



قطع رابطهاستاد
پایان و ختمِ ماجرا،لمسِ تماشایِ تو بود دیگر فقط تصویرِ من در مردمک های تو بود 🦋
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید