توله گرگ ها زوزه میکشند .شب دلش میلرزد و ستاره های ابی میریزند توی اتاق من .یک مرد نقره ای چیزی را به دست من میدهد یک نور زرد و بنفش گرد .بعد دوستم که کنارم نشستشت را میبینم ک کرم های سیاه و بنفش دارند بدنش را میخورند انقدر چندشم میشود که واقعا با او قطع ارتباط کردم بعد از اینکه گفت :"صدای ماه اِکست اونجاست."
از ان پسر "اِکسم "میترسیدم .تا مرا دید رفت و یک قمه برداشت اورد و وسط خیابان تهدیدم کرد ک سرم را میبرد .غروب بود و کسی در خیابان نبود .توله گرگ ها زوزه میکشند .وسط،کوچه یک گرگ سفید و خاکستری میبینم میخواهم فرار کنم اما گرگ بنظر ارام می اید .بنظرم می اید که گرگ رام شده است .به پسر نگاه میکنم دستهایش با زنجیر بسته شده .میگویم :"من مثل تو نیستم من سرتو نمیبرم "به سمت خانه میروم موتور پسر روبه روی در خانه پارک شده و عصبانی مرا نگاه میکند .دوستم هم انجاست و به من میخندد...فریاد میزنم اهای مردم این اقا خاستگارمه منم ردش کردم حالا دیگه برو پسر نمیرود .مادرم ک در را باز میکند پسر راهش را میگیرد و میرود.
من برای مادرم تعریف میکنم .مامان اقای ×هم شاهد ماجرا بود .
گرگ ها زوزه میکشند و گربه های تو ی کوچه هم .
مادرم میرود سراغ اقای ×.
اقای ×میگوید من هیچ چیز ندیده ام .
از خواب بیدار میشوم و نمیدانم خواب دیده ام یا واقعیت را فراموش کرده ام .
گرگ ها زوزه میکشند ستاره ها زوزه میکشند گربه ها زوزه میکشند خیابان ها زوزه میکشند
و دکتر روان شناسم زوزه میکشد و بعد اسمش را میگذارد اختلال دو قطبی ...
من زوزه نمیکشم تنها سکوت کرده ام و دلم سکوت میخواهد .
از من میپرسد ساعت چند است؟ میگویم روز .انگار بخشی از حافظه ام را از دست داده ام مثلا خواندن ساعت را .
ساعت زوزه میکشد و فردا میشود ...
فردا زوزه میکشد و هر روز زوزه هایش ادامه دارد ...