ویرگول
ورودثبت نام
صدای ماه
صدای ماه
خواندن ۱ دقیقه·۲۰ روز پیش

نگران نباش!

...
...

از خونه ی مهسا اینا زدم بیرون و تو هوای پاییزی،و تنهایی داشتم واسه خودم قدم میزدم که نم نم بارون گرفت .

این آهنگ قمیشی پخش شد تو هندزفریم:"صدای خش خش برگای خزونی توی گوشم ناله می‌کرد."

کلاهمو از سرم برداشتمو و کلاه پالتومو کشیدم رو سرم ک متاسفانه کلاهم افتاد تو جوی آب و آب داشت می‌بردش .خم شدم تا بگیرمش گرفتمش بالاخره اما کفشم و پالتوم خیس آب شده بود ...کفشمو دراوردم تا آب توشو خالی کنم کنار جوی آب ایستاده بودم یه مرده اومد گفت :"این کفش مال شماست؟"گفتم:" آره "

یه نگاهی بهش کرد گفت :"این چیه ؟"انداختش تو جوی آب

بهش گفتم :"چرا انداختیش مال من بود الان آب بردش چجوری پیداش کنیم ؟"

گفت :"الان پیداش میکنم .نگران نباش"

سرشو انداخت پایین و گفت:"نگرانم نتونم پیداش کنم ."

بهش گفتم :"اگه میخواستی پیداش کنی ک گمش نمیکردی .حالا هم نگران نباش"

مرد لبخندی زد

اینو گفتم و مرد قرمز پوش ناپدید شد و من از خواب بیدار شدم ...


پ.ن."نگران نباش هرچه از آن تو باشد به تو باز می گردد."


آبجوی آب
هنگامِ وصلِ ماست به باغِ بزرگِ شب ،وقتی که سیبِ نقره ایه ماه میرسد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید