علم قدرتِ عظیمی داره
و همه جا هم ازش استفاده میشه. علم زندگیِ ما رو راحت تر میکنه، باعثِ حفظِ سلامتیِ ما میشه، و عمرِ ما رو زیاد میکنه. با این حال، خیلیا هم هستن که برای پیشبردِ نقشههای شومِ خودشون از علم استفاده میکنن و به خاطرِ منافعِ خودشون، چشمشون رو بر شواهد و مدارکِ علمی میبندن، از جمله شرکتهای داروسازی، اطبّای سنتی، و کارشناسای تغذیه ای که مردمو با فریبکاری به خریدِ درمانهایی ترغیب میکنن که هیچ نیازی بهشون نیست.
علمِ بد کتابیه که حقههای رایجِ این افراد و گروهها رو برملا میکنه. ضمنِ اینکه بهتون نشون میده که رسانهها چطور به نامِ علم داستانهای گمراهکنندهای سرِ هم میکنن تا احساساتِ مخاطب رو تحریک کنن یا حتی بدتر از اون، با ترسوندنِ مردم، اونا رو مجبور کنن نتایجِ ضعیفِ دانشمندای درجهی دو رو باور کنن.
توی بخشهای مختلفِ این خلاصهکتاب، شما رو با ابزارهای تحلیلی ای آشنا میکنیم که به کمکِ اونا، روشهای درست و نتایجِ علمیِ قابلِ اعتماد رو از چرندیاتِ بهظاهر علمی تشخیص بدید.
با استفاده از این ابزارهای تحلیل، میتونیم نقاب از چهرهی علمِ قلابی و ظاهری برداریم. این جعلیات حتی چه بسا از ارجاع و استناد و پاورقی و نمودار هم کمک گرفته باشن، اما واقعیتشون چیزی جز طبلِ توخالی نیست.
ضمناً توی این پادکست به این چندتا سؤالم جواب میدیم:
چطور یه عده بیسواد خودشونو توی رسانهها به عنوانِ «کارشناس» جا میزنن؟
محققا چطور میتونن نتایجِ تحقیقاتِ پزشکی رو به نفعِ خودشون دستکاری کنن؟
چرا دولتِ آفریقای جنوبی از دادنِ داروهای ضدِ ویروسی به افرادِ مبتلا به ایدز خودداری میکرد؟
چرا مادری به خاطرِ ادلهی مخدوش و ناکافیِ یه شاکی، روونهی زندون شد؟
شرکتها دروغهای شبهِعلمیشونو به خوردِ ما میدن تا محصولاتِ زیبایی و بهداشتیشونو به ما قالب کنن
روزی نیست که ما با تبلیغاتِ اینجور محصولات بمبارون نشیم، محصولاتی که وعده میدن کیفیتِ زندگیمونو قراره به نحوی ارتقا بدن. اکثرِ مواقع هم این محصولات با ادبیاتِ قلمبهسلمبهی به ظاهر علمی و موجه تبلیغ میشن.
کافیه سر بچرخونید تا همهجا نمونههایی از این محصولات و تبلیغات رو ببینید. یه نگاه به صنایعِ بهداشتی و زیبایی بندازید! همهشون ادعا میکنن محصولاتشون بدنِ ما رو سمزدایی میکنن و باعث میشن جذابتر به نظر برسیم.
مثلاً یه مدل ظرفِ پاشویه هست به اسمِ آکوا دِتاکس (Aqua Detox) که سازندههاش ادعا میکنن بدنِ شما رو از سموم پاک میکنه و شاهدِ این ادعا هم اینه که بعد از استفاده از این محصول، آبِ داخلِ ظرف به رنگِ قهوهای درمیاد.
یا یه مارکِ کرمِ صورت هست که میگن از دی.ان.ایِ خاویارِ سالمون تهیه شده. حالا چرا دی.ان.ایِ سالمون؟ چون ادعا میکنن این ماده موادِ مغذی رو به پوستِ شما میرسونه و اونو شاداب و جوون میکنه.
شاید بگید خب معلومه که اون آبِ قهوهای رنگی که توی ظرفِ پاشویه باقی میمونه سمومِ پاهای ماست دیگه. اما این طور نیست. این ادعاهای علمیِ گزاف هیچ دلیل و مدرکی پشتشون نیست.
بخوایم دقیقتر بگیم، رنگِ قهوهایِ آب هیچ ربطی به پای شما نداره، بلکه زنگ یا اُکسیدیه که با روشن شدنِ دستگاه، از الکترودهای آهن آزاد میشه.
اما اون کِرِمِ پوست که از سالمون بود چی؟ دی.ان.ای اساساً خیلی بزرگتر از اونیه که بخواد جذبِ پوست بشه، اما به فرض هم که جذب میشد، دی.ان.ایِ ماهی هیچ فایده ای برای سلولهای شما نداره، و در نتیجه برای خودِ شما هم هیچ فایده ای نداره. اگه واقعاً میخواید از موادِ مغذیِ سالمون بهرهمند بشید، تنها راهش اینه که اونو بخورید و هضمش کنید، نه اینکه بمالید به پوستتون.
چطور این شرکتها این واقعیتهای سادهی علمی رو دور میزنن؟ راستش، اونا به سوءِ برداشتی که ما از علم داریم متکیان. ما معمولاً فکر میکنیم که حقایقِ علمی، زیادی پیچیدهان و در سطحِ ما نیستن. بنابراین بهتره که اونا رو به اهلش، یعنی کسایی که روپوشِ آزمایشگاهی تنشونه واگذار کنیم.
برای همین خیلی راحت هر گزاره ای که به اسمِ واقعیتِ علمی به خوردِ ما میدن رو قبول میکنیم بدونِ اینکه بهشون ذره ای شک کنیم. اینجوری یه فرصتِ چرب و نرم در اختیارِ تبلیغکنندهها قرار میدیم تا از ناآگاهی و اعتمادِ ما سوء استفاده کنن و جنساشونو به ما قالب کنن.
خیلی از ادعاهایی که کارشناسای تغذیه میکنن جعلی و تحریفشدهست
روزانه چندتا مولتی ویتامین مصرف میکنید به این امید که باهوشتر یا سالمتر بشید یا از فلان بیماریِ وحشتناک پیشگیری کنید؟ خیلیا مصرفِ مداومِ مولتیویتامین رو توی رژیمِ روزانهشون گنجوندهن، اما واقعاً تأثیربخشیِ این داروها چقدر پایه و اساسِ علمی داره؟ نه چندان زیاد. حقیقت اینه که اظهاراتِ کارشناسای تغذیه معمولاً از دقتِ کافی برخوردار نیست و برای همینم از آزمونهای دقیقِ علمی سربلند بیرون نمیاد.
یکی از مغلطههای رایجی که توی ادعاهای تغذیهای دیده میشه تعمیمِ ناروا یا افراطیه. به این معنا که یافتههایی که از یه آزمایش در مقیاسِ کوچیک به دست آوردنو به یه جامعهی بزرگ، یعنی به کلِ انسانها تعمیم میدن. مثلاً یه متخصصِ تغذیه به اسمِ پاتریک هالفورد (Patrick Holford) که مطبوعات با عنوانِ «کارشناس» ازش تعریف و تمجید کرده بودن، یه بار ادعا کرده بود که ویتامین سی در مبارزه با ویروسِ اچ.آی.وی مؤثرتر از داروی زیدو ودین (Zidovudine) عمل میکنه.
چطور به یه همچین نتیجه ای رسیده بود؟ صرفاً به یدونه مقاله استناد داده بود که نشون میداد وقتی توی محیطِ آزمایشگاه، ویتامین سی به سلولهای آسیبدیده از اچ.آی.وی تزریق میشه، میزانِ تکثیرِ ویروسهای اچ.آی.وی کاهش پیدا میکنه. توی این تحقیقات هیچ اسمی از زیدو وُدین نیومده بود و هیچ آزمایشِ انسانییی هم صورت نگرفته بود.
ضمناً، ادعاهای نادرستی مثلِ این گاهی اوقات عملاً بیمارا رو از درمانهای علمی محروم میکنن. مثلاً یه تاجرِ ویتامین به اسمِ ماتیاس راس (Matthias Rath) دولتِ آفریقای جنوبی، یعنی کشوری که یک چهارمِ جمعیتش ایدز دارن رو مجاب کرد تا از تجویزِ داروهای ضدِ اچ.آی.وی خودداری کنه و مصرفِ مولتیویتامین رو توی کشور تبلیغ کنه، از جمله مولتیویتامینهای اونو.
ادعای این شخص این بود که با این کار میتونن خطرِ ایدز رو 50 درصد کاهش بدن و این مکملها سالمتر و مؤثرتر از هر داروی دیگه ایان. مبنای این ادعا هم تحقیقاتی بود که دانشگاهِ هاروارد روی هزار زنِ تانزانیاییِ مبتلا به ایدز انجام داده بود.
این تحقیقات ثابت کرده بود که ویتامینهای ارزونقیمتِ فلهای میتونن توی «بعضی» از بیمارا، شروعِ رژیمِ داروییِ ضدِ اچ.آی.وی رو به تعویق بندازن، اما راس با تحریفِ نتایج، ادعا کرده بود که ویتامینها بهترین درمان هستند و حتی تأکید کرده بود که داروهای ضدِ اچ.آی.وی نقصِ ایمنی رو بدتر میکنن.
میدونید این دروغا چه تلفاتِ انسانییی داشت؟ بر اساسِ برآوردِ یکی از مطالعات، اگه دولتِ آفریقای جنوبی توی این مدت، به جای گوش کردن به این حرفا همچنان داروهای ضدِ اچ.آی.وی رو به بیمارا تجویز میکرد، میتونست از مرگِ 343 هزار نفر پیشگیری کنه.
بعضی از شرکتهای داروسازی توی انتشارِ گزارشها و نتایجِ تحقیقات، سوگیرانه عمل میکنن
آزمایشهای دارویی تا چه حد قابلِ اعتمادن؟ شاید فکر کنید که نتایجِ این تحقیقات درست و دقیقه. البته آدم به امید زندهست. اما متأسفانه باید بگم این نتایج همیشه اونقدرا که خیال میکنیم صادقانه نیستن.
یکی از علتاش اینه که آزمایشهای دارویی به شدت هزینهبرن، و این هزینه رو اغلب خودِ شرکتهای دارویی تأمین میکنن. برای اینکه یه دارو واردِ بازار بشه، باید از چند مرحله رد بشه: اول باید آزمایشهای اولیه روش صورت بگیره تا بیخطر بودنش مشخص بشه، بعد باید آزمایشهایی برای اثباتِ اثربخشیش انجام بشه، و دستِ آخر باید در سطحِ وسیع تست بشه تا با دارونما یا یه داروی مشابهِ دیگه بشه مقایسهش کرد. کلِ این پروسه چیزی حدودِ 500 میلیون دلار آب میخوره.
از اونجا که ارگانهای دولتی معمولاً از پسِ همچین هزینههای گزافی برنمیان، 90 درصدِ آزمایشهای بالینیِ داروها توسطِ خودِ شرکتهای داروساز یا به سفارشِ اونا انجام میشه. برای همین، این شرکتها نفوذِ سنگین یا بهتره بگیم ناجوانمردانه ای روی تحقیقات و نتایج و گزارشهای اونا دارن.
یکی از تبعاتش اینه که نتایجِ آزمایشهای مثبت بیشتر از نتایجِ آزمایشهای منفی منتشر میشه. به این اصطلاحاً میگن «سوگیری در انتشار». و نتایجِ نامطلوبشون هم معمولاً هیچوقت منتشر نمیشه.
یه نمونهش شرکتهای داروسازییی هستن که وقتی به این نتیجه رسیدن که داروهای ضدِافسردگیشون تأثیرشون در حدِ یهدارونماست، نه بیشتر، دادههای تحقیقاتیشون رو مخفی کردند. حتی مورد داشتیم که شرکتها نتایجِ یه آزمایشِ مثبت رو چندین و چندبار منتشر کردن تا اینطور به نظر برسه که آزمایشهای تکمیلی هم این نتایج رو تأیید میکنه! مثلاً یه متخصصِ هوشبری اومد دادههای آزمایشی که روی یه داروی ضدِتهوع انجام شده بود رو با هم مقایسه کرد و در کمالِ ناباوری متوجه شد که همون نتایج با اندکی دستکاری توی چندین مقاله و نشریه و در قالبِ چندین تحقیق منتشر شدهن تا اثربخشیِ اون دارو رو گنده کنن.
حتی وقتی که داروها نهایتاً واردِ بازار میشن، شرکتهای داروسازی بعضاً خطرات یا عوارضِ اون دارو رو مخفی نگه میدارن. مثلاً با اینکه داروهای اس.اس.آر.آی (SSRI) باعثِ ناتوانی در ارگاسم میشن، محققا این عارضه رو توی فهرستِ عوارضِ جانبیِ این داروها ذکر نکردهن.
حتی اگه برچسب یا کاغذِ داروها رو با دقتم بخونید، باز خیلی وقتا نمیفهمید که این دارو چه عوارضِ حادی روی شما داره.
حالا که با بعضی از شیوههای فریبکاریِ علمِ بد آشنا شدین، وقتشه که با معیارهای علمِ خوب آشناتون کنیم.
دارونماها دلیلِ خیلی از درمانها رو توضیح میدن
هیچکس نمیدونه چرا پلاسیبو یا دارونما، که هیچ فرقی با یه قرصِ شکلاتی نداره، میتونه به درمانِ طیفِ گستردهای از دردها و بیماریها مثلِ دندوندرد و گلودرد کمک کنه. اما همینقدر مسلمه که دارونماها واقعاً جواب میدن.
یکی از عواملی که توی اثربخشیِ دارونماها خیلی مهمه، ظاهرِ اوناست. مثلاً نحوهی بستهبندی، قیمت، رنگ و زرق و برقِ دارونماها روی توقعِ ما و درنتیجه، روی اثربخشیِ دارونما تأثیر میذارن.
تحقیقات نشون داده که مصرفِ چهار قرصِ دارونما بهتر از دوتاست، و تزریق باز بهتر از خوردنِ قرص جواب میده. به علاوه، دارونماهای صورتی به شما انگیزه میدن و دارونماهای آبی باعثِ آرامشِ شما میشن.
توی یه تحقیقاتِ دیگه که روی تنگشدگیِ عروق انجام گرفت، با یه میلِ لیزریِ شبهِ پزشکی که هیچ خاصیتِ درمانیئی نداشت تقریباً همون نتیجهای رو گرفتن که درمانِ واقعی داشت!
رازِ درمان با دارونما اینه که بیمار احساس میکنه داره درمان میشه، و همین باعث میشه از اون نتیجه بگیره. برای همین، برای تعیینِ میزانِ اثربخشیِ درمانهای واقعی، میشه اونا رو با دارونماها مقایسه کرد.
مثلاً خیلیا باور دارن که درمانهای مبتنی بر هومئوپاتی یا همساندرمانی مؤثره، چون از قرارِ معلوم بیماری ها رو درمون کرده. با این حال وقتی این درمانها رو با دارونما مقایسه میکنیم، میبینیم که تأثیرشون فقط در حدِ دارونماهاست.
البته دارونماها در کنارِ تمامِ مزایایی که دارن، معایبِ اخلاقییی هم دارن.
دارونما در اصل یه درمانِ دروغینه و اکثرِ موارد چیزی بیش از یه قرصِ شکلاتی نیست. وقتی برای آزمایش، به بیمارای مریضاحوال دارونما میدن، معناش اینه که از درمانهای حیاتی و ضروری محرومشون میکنن و چه بسا حالشون بدتر بشه.
مثلاً بینِ سالهای 1932 تا 1972، سرویسِ سلامتِ جمعیِ آمریکا به 399 مردِ سیاهپوستِ بیچاره که به سیفلیس مبتلا بودن اینطور القا کرد که تحتِ درمانن. بدونِ اینکه عملاً درمانِ واقعییی بهشون ارائه بده. فقط میخواستن ببینن چه اتفاقی میفته. متأسفانه حالشون وخیمتر شد و دولت حتی یه عذرخواهیِ ساده هم نکرد.
کوچکترین اشتباه در مسیرِ تحقیقاتِ علمی میتونه روی نتایجِ تحقیقات تأثیر بذاره
ما معمولاً به نتایجِ تحقیقات و آزمایشاتِ پزشکی اعتمادِ کامل داریم. اما کاشف به عمل اومده که این آزمایشها همیشه هم درست نیستن.
مثلاً بعضی از آزمایشها توی گزارشهاشون مشخص نمیکنن که انتخابِ تصادفیِ شرکتکنندهها چجوری بوده و بر چه اساسی یه تعدادشون رو توی گروهِ درمان قرار دادن و یه تعدادشون رو توی گروهِ شاهد.
توی هر آزمایشِ پزشکییی، دو گروه وجود داره که اعضای هر دو گروه رو بیمارایی که بیماریِ یکسان دارن تشکیل میدن: یک گروه درمان رو دریافت میکنه و یک گروه، نه. این روش به محققا این امکان رو میده تا تأثیرِ دارو رو به طورِ دقیق امتحان کنن.
منتها همهی شرکتکنندهها مثلِ هم نیستن. مثلاً بعضیاشون مدام درباره ی عوارضِ نامرئیشون نق میزنن. و خیلی وقتا از فرایندِ درمانی خارج میشن یا بهش پاسخ نمیدن.
آزمایشگرها هم که طبیعتاً دنبالِ نتایجِ مثبت برای آزمایشِ خودشون هستن، ممکنه این شرکتکنندههای غرغرو رو از آزمایش اخراج کنن. نتیجه ش این میشه که آزمایششون رو فقط روی کسایی انجام میدن که شانسِ بهبودشون بیشتره.
این مسأله که روندِ انتخابِ بیمارها شفاف نباشه پیامدهای ناگواری داره: از جمله اینکه به وسیلهی اون، میشه توی اثربخشیِ درمان 30 درصد یا بیشتر اغراق کرد.
به عنوانِ نمونه، روی 42 تا زن تحقیقاتی در زمینهی درمانِ دردِ عضلانی با هومئوپاتی انجام شده بود که نتایجش مثبت بود. با این حال، چون این تحقیقات مِتُدِ انتخابِ تصادفیشو شفاف نکرده، طبیعتاً ما نمیتونیم به نتایجش اعتماد کنیم.
ضمنِ اینکه بیمارا، دکترا و آزمایشگرها گاهی وقتا میدونن که کدوم بیمارا داروی واقعی مصرف میکنن و کدوم بیمار دارونما. اثربخشیِ این آزمایشا منوطِ به اینه که خودِ آزمایشگرها هم ندونن هر بیمار به کدوم دسته تعلق داره.در غیر این صورت، احتمالش هست که آزمایشگرها به صورتِ خودآگاه یا ناخودآگاه با بیمارا ارتباط برقرار کنن و روی نتایجِ آزمایش تأثیر بذارن. چرا؟ چون همین دونستنِ اینکه چه دارویی دارید مصرف میکنید میتونه روی نحوهی پاسخِ بدنِ شما به درمان تأثیر بذاره.
به عنوانِ مثال، توی آزمایشایی که خودِ آزمایشگرا در جریانِ همه چیز بودن، طبِ سوزنی فوق العاده اثربخش از آب دراومده، در حالی که توی بقیه ی آزمایشا که آزمایشگرا از جزئیاتِ گروهبندیِ بیمارا بیخبر بودن، معلوم شد که اثربخشیِ طبِ سوزنی به لحاظِ آماری چشمگیر و معنادار نیست. این تناقضو واقعاً نمیشه نادیده گرفت.
آمار ابزارِ علمیِ قدرتمندیه، به شرطی که ازش درست استفاده بشه
هیچ چیزی قطعی نیست. به همین دلیله که ما از آمار استفاده میکنیم تا احتمالِ چیزی رو مشخص کنیم، مثلاً احتمالِ اینکه آیا فلان درمان اثربخشه یا آیا ممکنه جرایمِ خاصی در آینده رخ بدن؟ آمار اگه درست ازش استفاده بشه میتونه خیلی خیلی مفید باشه.
مثلاً میتونیم توی فرا-تحلیل ازش استفاده کنیم، یعنی نتایجِ یه عالمه تحقیقاتِ مشابه که بیمارای کمی توشون بررسی شدن رو با هم ترکیب کنیم و به نتیجهی قطعیتر و دقیقتری از اثربخشیِ درمانِ موردنظر برسیم.
به این مثال توجه کنید: بینِ سالهای 1972 تا 1981 هفت تا آزمایش انجام شد تا ببینن آیا استروئیدها میزانِ مرگومیر رو توی نوزادهای زودرس کاهش میدن یا خیر. هیچ کدوم از آزامایشها نتونستن شواهدِ محکمی در تأییدِ این فرضیه ارائه بدن.
اما سالِ 1989 نتایج با هم ترکیب شد و تبدیل شد به فراتحلیل، و توی این فراتحلیل شواهدِ بسیار محکمی در تأییدِ این فرضیه به دست اومد.
چرا این قدر اختلاف؟ چون الگوهای تحقیقاتِ کوچیک گاهی وقتا فقط موقعی به چشم میان که داده ها رو روی هم بریزیم.
با وجودِ تمامِ ارزشی که آمارها دارن، اما میتونن گمراه کننده هم باشن یا ازشون سوء استفاده بشه و باعثِ ظلم به دیگران بشه.
برای مثال، یه مشاورِ حقوقی به اسمِ سالی کلارک (Sally Clark) دوتا نوزاد داشت که هر دوتا با فاصلهی زمانی یهو مُردن و سالی متهم شد به قتلِ اون دوتا و راهیِ زندون شد، اونم به خاطرِ اینکه به لحاظِ آماری تقریباً محال بود که دوتا نوزاد از یه خونواده در اثرِ سندرومِ مرگِ ناگهانیِ نوزادان از دنیا برن.
به عبارتِ دیگه، یکی از شواهدی که علیهِ این خانم وجود داشت این بود که طبقِ برآوردِ دادگاه، احتمالِ اینکه دوتا نوزاد متعلق به یه خونواده در اثرِ این سندورم بمیرن یک در 73 میلیون بود! منتها توی این تحلیل، عواملِ محیطی و ژنتیکی به حساب نیومده بود، وگرنه متوجه میشدن که اگه یه بچه در اثرِ این سندروم بمیره، احتمالِ اینکه یه مرگِ دیگه هم توی همین خونواده در اثرِ همون سندروم اتفاق بیفته خیلی زیاده.
تازه احتمالِ اینکه یه مادر مرتکبِ قتلِ دوتا نوزادِ خودش بشه دوبرابر ضعیفتر از احتمالِ مرگِ دو نوزاد در اثرِ این سندرومه. و وقتی بقیهی شواهد رو هم در نظر بگیریم، متوجه میشیم که آمار به تنهایی برای محکوم کردنِ این خانم کافی نبود.
توهم و سوگیری نسبت به اطلاعات، تلههایی هستن که هر لحظه ممکنه گرفتارشون بشیم
اولین باری که قهوه خوردید رو یادتون میاد؟ احتمالاً نه. اولین باری که معاشقه کردید رو چطور؟ مطمئنم یادتون میاد! چرا یادآوریِ یه واقعه آسونه و یادآوریِ یکی دیگه سخت؟
دلیلش اینه که ذهنِ ما جوریه که فقط اتفاقاتِ غیرمعمول رو به یاد میاره و چیزای دیگه رو به دستِ فراموشی میسپاره. بنابراین، طبیعیه که پردازشی که از اطلاعات میکنیم سوگیرانه باشه، چون ما با اطلاعاتِ مختلف برابرانه برخورد نمیکنیم.
اما این فقط حافظهی ما نیست که باعثِ سوگیری در ما میشه؛ عواملِ دیگه ای هم میتونن باعثِ فکر و قضاوتِ اشتباه بشن.
یکی از اشتباهاتِ رایجِ ذهنِ ما اینه که تمایل داره بینِ اتفاقاتی که هیچ ربطی به هم ندارن، ارتباط تصور کنه.
مثلاً توی بیماریها بهبودی که حاصل میشه گاهی وقتا به خاطرِ درمانه و گاهی هم به خاطرِ روندِ طبیعیِ خودِ بیماریه که وقتی به اوجِ خودش برسه فروکش میکنه. بنابراین اگه بیمارییی داشته باشید که علایمش به اوجِ خودش رسیده و بعد پیشِ یه درمانگرِ سنتی برید، خیلی زود بهبود حاصل میکنید.
اینجا به طورِ طبیعی نتیجه میگیریم که این بهبود کارِ درمانگرِ سنتی بوده، در حالی که واقعیت اینه که درمانِ ما صرفاً به دلیلِ سیرِ طبیعیِ خودِ بیماری بوده که از قضا مصادف شده با رفتنِ ما پیشِ یه درمانگر.
عاملِ بعدی، پیشفرضهای ما و باورهای اطرافیانمونه. توی آمریکا یه تحقیقات انجام شد درباره ی کسایی که از مجازاتِ اعدام حمایت میکردن و کسایی که با اون مخالف بودن. توی این تحقیقات، به نصفِ هر کدوم از این دو گروه دو دسته مدرک نشون دادن: مدارکی که باورشون رو تأیید میکرد و مدارکی که باورشون رو زیرِ سؤال میبرد. به نصفهی دیگهی هر گروه هم مدارکِ متناقض ارائه کردن.
جالب اینجاست که هر کدوم از گروهها وقتی مواجه شدن با مدارکی که پیشفرضها و باورهای قبلیشونو زیرِ سؤال میبرد، ایراداتِ این مدارکو تشخیص دادن، اما توی مدارکی که دیدگاهشون رو تأیید میکرد هیچ عیب و نقصی تشخیص ندادن! توجه داشته باشید که این آزمایش روی یه مشت دلقکِ بیعقل انجام نشده بود. نتایجِ این آزمایش نشون میده که همهی ما آدما همینجوریییم.
حالا که تا حدودی متوجه شدید که علمِ خوب چه ویژگیهایی داره، توی بخشهای پایانیِ این پادکست میخوایم ببینیم توی رسانه ها چه سوء استفادههایی از علم میشه و چه تبعاتِ ناگواری داره.
اخباری که درباره ی تحقیقاتِ علمی میشنوید و میخونید عوامانه هستن و جوری بیان میشن که احساساتِ شما رو تحریک کنن
احتمالاً شما هم تاحالا با اخبارِ عوامانه ای که به اسمِ اخبارِ علمی منتشر میشن برخورد کردید. رسانه پره از خبرا و شایعاتِ دهنپرکنی که توی پوششِ واقعیت مخفی شدن، در حالی که اخبارِ مربوط به تحقیقاتِ علمیِ معتبر به ندرت توی اخبار راه پیدا میکنه. چرا اینطوریه؟
مشکلِ رسانه ها با اینجور تحقیقات اینه که اکثرِ پیشرفتهای علمیِ روز اونقدر تدریجی و آهسته رخ میدن که ارزشِ خبریشونو از دست میدن. البته در گذشته اینجوری نبود. بینِ سالهای 1935 تا 1975، اخبارِ تحولاتِ جدیدِ علمی دائماً منتشر میشد.
نمونهش، روشهاییه که برای مبارزه با فلجِ اطفال استفاده میشد. دانشمندا کشف کردند که فلجِ اطفال عضلاتِ ما رو فلج میکنه و در نتیجه مانع از تنفسِ ما میشه. برای مبارزه با این بیماری، دستگاههای اکسیژن و مراقبتهای ویژه ای اختراع شد که باعثِ نجاتِ جونِ بیشمار آدم شدن.
منتها الان دیگه دورانِ طلاییِ اکتشافاتِ علمی به سر رسیده و پیشرفتهای علمی به صورتِ تدریجی اتفاق میفتن. مثلاً اصلاحِ روشهای پیچیدهی جراحی و شناختِ بهترِ داروها باعثِ افزایشِ طولِ عمر میشه، اما این جور تغییراتِ جزئی کُند پیش میرن و در حدی نیستن که هیجانانگیز باشن، یا لااقل برای اتاقهای خبری که ترجیح میدن تیترهای جذاب و تکوندهنده رو منتشر کنن چندان جالب نیستن.
نتیجهش این میشه که خیلی از گزارشهای به ظاهر علمی آبکی و سطحیان و فقط با هدفِ جلبِ توجهِ مخاطب منتشر میشن.
مثلاً همین چند وقت پیش، یکی از نظریهپردازای سیاسی مقالهی عجیب و غریبی منتشر کرده بود درباره ی تحولاتی که نسلِ انسان قراره تا 1000 سالِ دیگه از سر بگذرونه. این شخص ادعا کرده بود که تا سالِ 3000 میلادی، رنگِ پوستِ همهی آدما قهوهای میشه و همهی ما به دو نژادِ مجزا تقسیم میشیم، یه دستهمون باهوش و قدبلند و سالم، و یه دستهمون کوتاهقد و احمق و مریض. و جالب اینه که این ادعا توی خیلی از روزنامهها منتشر شد.
اینجور ادعاهای دهنپرکن با نظریهی تکامل کاملاً در تضادن، اما کیه که مانعِ انتشارِ اونا توی اخبار بشه؟ خوبه بدونید که بعداً کاشف به عمل اومد یکی از کانالای تلویزیونی برای اینکه بیست و یکمین سالروزِ آغازِ به کارشو جشن بگیره، دست به انتشارِ همچین خبری زده بوده. هرچند خبرهایی از این دست فضا رو برای تحقیقاتِ علمی باز میکنن، اما در واقع چیزی بیشتر از یه حقهی تبلیغاتی نیستن.
رسانهها مجبورن مردمو با گزارشهای علمیِ فاقدِ سند و مدرک بترسونن
این یه حقیقتِ تلخه که ما جذبِ تیترهایی میشیم که با ترسهای ما سروکار دارن، مثلاً اینکه قراره از یه بیماریِ وحشتناک همهمون بمیریم یا به خاطرِ تأثیراتِ فلان سیارک همهمون تبدیل به بخار بشیم. رسانهها عاشقِ اینن که ما رو با خبرای ترسناک زهرهترک کنن. خوشبختانه اکثرِ این خبرا چرندن.
خبرایی که علی الظاهر شواهدِ علمی پشتشونه، اکثراً هیچ تحقیقاتِ درستودرمونی روشون انجام نشده. مثلاً سالِ 2005 روزنامه ها گزارش دادن که یه اَبَرباکتری به اسمِ امآراسای (MRSA) توی بیمارستانهای مختلفِ اروپا کشف شده. در حالی که میکروبشناسهای این بیمارستانها هیچوقت همچین باکترییی پیدا نکردند.
معلوم شد اون به ظاهر کارشناسی که همچین ادعایی رو مطرح کرده بود دانشِ خیلی کمی توی میکروبولوژی داشته، و حتی محصولاتِ ضدِ این باکتری رو هم میفروخته. اما علیرغمِ بیاعتبار بودنِ این فرد، رسانهها از گزارش و انتشارِ دیدگاههاش خوشحال بودن.
یکی از دلایلِ اینکه که کارشناسای رسانهای معمولاً کارشناسنما هستند اینه که رسانهها ترجیح میدن از کسایی استفاده کنن که مهارتِ رسانهای داشته باشن، حتی اگه کارشناسای زبدهای نباشن. و همین باعث میشه شایعاتِ دروغ گسترش پیدا کنه.
برای مثال، روزنامههای بریتانیا نزدیک به ده سالِ تمام روی تحقیقاتی مانور دادن که واکسنِ سرخک و سرخچه رو به اوتیسمِ کودکان ربط میداد. اکثرِ این شایعات هم از روزنامهی زردی آب میخورد که یه جراح به اسمِ اندرو ویکفیلد (Andrew Wakefield) مدیرمسئولش بود.
تمامِ آزمایشاتی که در سطحِ وسیع انجام شده بودن و از دقتِ کافیِ علمی برخوردار بودن نشون میداد که واکسنهای سرخک و سرخچه بیخطرن. اما متأسفانه طبقِ معمول، قشرِ آکادمیک اونقدرا توی تعامل با رسانهها مهارت نداشتند.
روزنامه ها به جای گزارشهای علمیِ واقعی، کارشناسای آچارفرانسه یا کارشناسنما رو استخدام میکنن تا گزارشهایی بنویسن که احساساتِ والدین یا بیمارای مخالف با حکومت و ارگانهای دیگه رو تحریک کنه.
گذشته از اینکه ارتباطی بینِ واکسنِ سرخک و سرخچه با اوتیسم وجود نداشت، منافعِ شخصیِ وِیکفیلد هم در میون بود و مانع از این میشد که اطلاعاتِ مغایر با نظریهی خودشو منتشر کنه. اما رسانه ها این چیزا براشون مهم نبود و در نتیجهی گزارشهای غلوآمیزشون، تعدادِ کسایی که واکنسنِ سرخک و سرخچه رو میزدن رو به کاهش رفت و تعدادِ مبتلاها رفت بالا.