صنم
صنم
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

ذهن پر از افکار

خیلی فکر کردم که اولین پستی که میزاره در مورد چی باشه راستش الانم که دارم مینویسم نمیدونم از کجا شروع کنم..

دلم میخواد انقد درگیر نوشتن باشم که هیچی فکرمو درگیر نکنه خسته شدم دیگ از فکر کردن به چیز های تکراری که هیچ وقت ب جایی نمیرسن. حس میکنم هر چقدر بیشتر فکر میکنم بیشتر تو این دریا غرق میشم.

دریایی که یک دختر 18 ساله تازه با ان اشنا شده . یجورایی دارم با سختی های این زندگی دست و پنجه نرم میکنم. هر چقدر زمان میگذرد بیشتر رنج را در روحم حس میکنم و بیشتر رشد میکنم و برای سختی هایی که زندگی برام تو اینده گذاشته اماده تر میشم..

الان تو وضعیتی ام که نه میدونم چی از این زندگی میخوام نه میدونم چی درسته چی غلطه... فقط اینو میدونم که باید هر راهی رو امتحان کنم تا اون چیزی که براش ساخته شدم رو پیدا کنم .

ولی این روزا ذهنم خیلی درگیر چیزایی هست که ارزششو نداره به این همه فکر کردن. نمیتونم روی کارام تمرکز کنم. خیلی سخته و فکر میکنم که هیچ وقت دیگ مثل قبل نمیشم . نمیدونم شاید اینم جزو همون سختیاس که منو داره پخته ترم میکنه یا کلا داره مانع میشه که برم سختی های مسیرم رو طی کنم.. این جمله ام یکم کلیشه ای شد نمیدونم کلا چیکار کنم.

از کسی نمیخوام کمک بگیرم چون حس میکنم منو درک نخواهند کرد مثل همیشه.

شاید این نوشته هام براتون مسخره بیاد اگه تا اینجا خوندین دمتون گرم .. شاید تو اینده اینارو ببینم بخندم به طرز فکری که قبلا داشتم ولی فکر کنم زندگی اینه.. زمان ادما رو عوض میکنه.(میدونم خیلی بی ربط بود جمله هام )

زندگیافکار آزار دهندهچیزی به نظرم نمی‌رسه دیگه برای هشتگ زدندختری با احساسات عمیق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید