ویرگول
ورودثبت نام
مجتبا قیاسی
مجتبا قیاسی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

سفرنامه کربلا(قسمت چهارم)

روزا یکی یکی دارن میگذرن و هر روز امیدم برای زیارت داره بیشتر میشه و امروز یه قدم دیگه هم برداشتم و دلم بیشتر از قبل بی قرار کربلا شد...

امروز رفتیم و از صرافی دینار خریدیم‌

اونجا یه نفر دیگه هم برای خرید اومده بود ۱ و اون طور که میگفت عاشورا کربلا بوده و الان قرار بود پسرش بره

چند تایی سوال ازش پرسیدم و اخرش بهم گفت التماس دعا...

اشکی یه چشمم اومد و بوسیدمش

حتی به خواب هم نمیدیدم که کربلا بخوام برم و بهم التماس دعا بگن

یادمه تو هیت میخوند:

حس قشنگیه وقتی دم غروب

دارن اذون میگن

میرسی کربلا ...

و چقدر این آرزو واسم بزرگ و دست نیافاتنی بود

ولی انگار امسال قراره یه فراق ۲۴ ساله به وصال برسه

خیلی با خودم فکر کردم که چه فرقی با قبل دارم

که جوابش تو یه جمله خلاصه میشه

صفات مشترک عاشق و معشوق هر روز پر رنگ و بو تر و برجسته تر میشه ...

و شاید عشق حسین دقیقا به همین دلیل اینقدر تو دلم افتاد و این جوری بی تاب کربلا شدم

میدونین

من از بچگی تو هیئت بودم

اسمم از اسم هیئتمون برداشته شده

و هزار چیز دیگه

اما این حد از عشق و دلبستگی به امام حسین رو میتونم حاصل رشد و نمو ویژگی های مشترک عاشق و معشوق بدونم

راستش خیلی دوست دارم عشقیو که منو به امام حسین قراره برسونه ...

#تا_این_جهان_برپا_بود

#این_عشق_ما_بماند_بجا...

التماس دعا


امام حسینکربلاتا این جهان بر پا بود این عشق ما بماند بجامجتبی قیاسیسفرنامه کربلا
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید