کسایی که منو زیاد نیشناسن نیدونن که چند سالی بود شب هشتم قسمتم نمیشد روضه برم و این روضه نرفتما واسم کم کم شده بود یه غم بزرگ
تا این که دو سال قبل طلسم شکست و قسمتم شد روضه اقا علی اکیر علیه السلام
روز به روز گذشت و ارادتم به ایشون بیشتر شد تا این که سعادت یارم شد و شب تولدشون تو حرم امام رضا بودم
الله اکبر واقعا از عظمت اون شب و اون روز
خیلی قشنگه واسم که واسه اولین بار تو حرم امام رضا روضه حضرت علی اکبر رو درک کردم و باهاش های های گریه کردم
و امشب با خوندن مقتل حضرت علی اکبر حالم خیلی بد شد اونقدر زیاد که حد نداره
عجیب عجیب عجیب
فقط شما تصور کن امام خسین که لنگر زمین و اسمونه مقتل میگه وقتی دست و پا زدن علی اکبر رو دید از اسب به زمین افتاد و با زانو هاش خودش رو به حضرت علی اکبر رسوند
زمین خوردی خزانی شد بهارم
خزانم میکند حال خزانت
ندارد قوتی پاهایم اما
میایم با سر زانو کنارت
واقعا الله اکبر از این غم
شب اشبه الناس به پیامبر هست و توان نوشتن نیست
خلاصه کنم حرفام رو
نمی دانم چه رخ میداد، اگر زینب نمی آمد
ولی آنقدر میگویم، پدر هم با پسر میرفت
پ.ن:هنوزم حس میکنم خودمو جایی بین پرچم سیاه و علم چای روضه هیئت علمداز مشهد جا گذاشتم و اومدم نهاوند آخ ته چقدر دلم تنگه نشهد و امام رضا و هیئت علمداره