ویرگول
ورودثبت نام
💜RIRA💜
💜RIRA💜اینجا فقط می‌خوام بنویسم...
💜RIRA💜
💜RIRA💜
خواندن ۲ دقیقه·۷ روز پیش

پاییز ۱۴۰۴ و آسمونی که انگار یادش رفته بارون بیاره!

نمی‌دونم چی شده، ولی امسال هرچی چشمامو به آسمون دوختم و نگاه کردم، هیچی نصیبم نشد؛ نه برفی، نه بارونی.
برای منی که کل ۶ ماه اول سال رو چشم‌انتظار رسیدن پاییز و زمستونم، امسال خیلی سخت داره می‌گذره. برای آدمایی مثل منم همین‌طور!
مگه میشه آخه؟!
از همون اول پاییز منتظر اولین بارون بودم؛ نه هر بارونی‌ها… اون بارونی که آدم رو مجبور می‌کنه پنجره رو ببنده و بگه: «آخیش، پاییز شروع شد.» ولی نه…
یکی دو بار یه نم‌نم خیلی ضعیف زد که اگرم نمی‌زد، فرقی نداشت. نم‌نم به درد منه بارون‌پرست نمی‌خوره…
حالا هم که داریم می‌رسیم به شب یلدا، ولی هنوز یه بارون درست‌وحسابی ندیدم؛ برف که پیشکش!
راستش این موضوع بیشتر از چیزی که فکر می‌کردم اذیتم کرد؛ چون من همیشه پاییز رو با بارون می‌شناختم و یلدا رو با برف.
سال قبل همین موقع‌ها دو سه بار بارون داشتیم. یه بار هم برف زد؛ اون‌قدر کم که روی زمین نمی‌موند، ولی همونم کافی بود آدم ذوق کنه خب…
امسال اما هر روز که از خواب پا می‌شم، اولین کاری که می‌کنم اینه که از پنجره اتاقم آسمون رو نگاه می‌کنم و هر بار با خودم می‌گم: «خب… امروز هم خبری نیست عزیزم.»
گاهی وقتا که دارم از سر کار یا دانشگاه برمی‌گردم، ناخودآگاه یاد سال‌های قبل‌تر می‌افتم.
یاد پیاده‌روی‌های چند سال پیشم تو اون خیابونای خیس و ماشینایی که از روی آب رد می‌شدن و آب توی چاله‌های خیابون با گل می‌پاشید به لباسای منِ بیچاره؛ کلی عصبانی می‌شدم و غر می‌زدم، ولی امسال راضیم گلی بشم به‌خدا؛ فقط بارون بیاد.
حتی یاد این میوفتم که چطور لباسام بوی نمِ بارون می‌گرفت. الان اما همه‌چی خشک و بی‌روح شده؛ انگار آسمون تصمیم گرفته استراحت کنه؛ هرچند خیلی هم پرکار نبوده!
چند روز پیش که داشتم با دوستم حرف می‌زدم، بهش گفتم: «اگه همین‌جوری پیش بره، زمستون هم شاید قهر کنه باهامون، شاید اصلا حتی یکم برف کوچولو هم نداشته باشیم.»
به حرفم خندید؛ آخه اون پاییز و زمستونو دوست نداره؛ به قول معروف بهار دوسته!
ولی من واقعاً ته دلم یه نگرانی هست. چون برای من بارون و برف فقط یه اتفاق آب‌وهوایی نیست؛ یه جور حال‌وهواییه که نبودنش انگار بخشی از روح منو خالی می‌کنه.
نمی‌تونم به نبودنش فکر کنم و تا الانم کج‌دار و مریض باهاش کنار اومدم.
 اصلاً نصف بیشتر بدقلقیای این روزام برای اینه که بارونی نیست تا من زیرش قدم بزنم و موزیک مورد علاقمو گوش کنم و آیس‌لاتمو بخورم؛ آخه تو هوای سرد لاته سرد بیشتر می‌چسبه...
ولی با این حال، هنوز امیدوارم. شاید یه روز صبح از خواب پا شم و ببینم شیشه پنجره اتاقم قطره‌قطره شده! شاید یه ابر تیره بیاد؛ شب هوا یه‌هو سرد بشه و صبح بفهمیم اولین برف سال اومده.
نمی‌دونم…

پاییزشب یلدابارونبرف
۱
۰
💜RIRA💜
💜RIRA💜
اینجا فقط می‌خوام بنویسم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید