افکار ناتمام من
افکار ناتمام من
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

...

روز ها با فکر آمدن این روز خیال پردازی می کردم فکر می کردم قراره با کلی حس خوش باشه و انگار یه باری از رو دوشم برداشته شه ولی الان هیچ حسی ندارم

می دونم اشکهایی در چشمانم جمع شدند می خواهند بریزند اما یه سد مانع شون شده سدی که خودم نساختم

نه شادم و نه ناراحت ، نه آرامش دارم نه استرس آیت حس خنثی بودن و فقط گذراندن زندگی مثل یک بغض گلویم را گرفته

دلم می خواد یه نفر بغلم کند و بگوید " تقصیر تو نیست تو تمام تلاشمو کردی و به وقتش نتیجه شو می بینی و شاید هم بعضی اوقات اتفاق های اطرافت دست تو نیست ، هر اتفاقی که بیفته پیشم می مونه و بزار در بغلش اشک بریزم

دیگه نمی خوام نصیحتی بشنوم نمی خوام فکر کنم می تونستم بهتر عمل کنم فقط نیاز دارم از یک نفر بشنوم مهم نیست چی بشه من طرف تو عم

دختری با افکار زیاد جایی را می خواهد برای حرف زدن دختری که دنیایش در حال دگرگونی است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید