ویرگول
ورودثبت نام
افکار ناتمام من
افکار ناتمام من
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

شروع داستان مهم زندگی من

سلام

نمی دونم این پست ممکنه بازدیدی بخوره یا نه ولی اگر این متن و می خونید ازتون ممنونم و برام با ارزشه فکر کنم بهتر باشه یکم خودمو معرفی کنم به هرحال این پست راجب منه :)

احتمالا از پست های قبلیم معلوم باشه من یه دختر 18 ساله ام که داره با مشکلات این سن دست و پنجه نرم می کنه که مطمئنم برای خیلی ها مسئله مهمی نیست ولی به هر حال برای من بحث زندگیمه و فکر کردم این نوشتن می تونه کمک کنه پس اگر حرفی باشه یا نصیحتی یا... با کمال میل می پذیرمش .

وقتی مدرسه می رفتم همه چی خوب بود به معنای واقعی کلمه همه چی حالا شاید این وسط مشکلات کوچیکی راجب دوست پیدا کردن و اجتماعی شدن وجود داشت که البته اون موقع برام بزرگترین درگیری زندگی ام شده بود ولی خب الان که بهش نگاه می کنم کم اهمیته ( اصلا هم حرفام باهم تناقض ندارن ها ?) خلاصه از موقعی که کرونا اومد و کل خانواده مجبور شدن برن سرکار و منم تنها شدم، تو خونه اولاش خب خیلی لذت بخش بود ولی کم کم تبدیل شد به یه تنهایی بزرگ که ازارم می داد بدون این که خودم متوجه بشم ، واسه همین شروع کردم به بی توجهی بهشون با خوردن و فیلم دیدن و همون طور که می تونید حدس بزنید هم چشمام ضعیف تر شد هم کلی چاق شدم ولی خب مگه مهم بود تا وقتی که می تونستم خودمو گول بزنم، واسه اولین بار تو زندگیم کلی درگیری ذهنی داشتم که تمومی نداشت بعد از یه مدت دیدم نه فایده نداره پس شروع کردم به گذروندن وقتم با تخیل دیگه زندگیم شده بود این سه تا و زمان هم می گذشت اما کم کم اون لحظه داشت می رسید لحظه سرنوشت ساز:
بله معرفی می کنم کنکورررررر هیولا هر دانش اموزی در این کشور ، خب من که داشتم خودمو از نظر ذهنی اماده کنکور انسانی اماده می کردم تو یه شب عادی با مامانم بحثم شد : که اره تو نذاشتی من برم هنر و الان باید کنکور انسانی بدم و هیچ رشته ای هم نیست که دوستش داشته باشم .

خلاصه مامانم هم با خودش گفت بیا برو کنکور هنر بده منم یه لحظه شک شدم من الان باید یه تصمیم می گرفتم ، حالا چی کار کنم؟ یعنی چی درسته؟ اخر سر مادرم بهم گفت تو بچه درس خونی هستی و من مطئنم از پسش برمیای ( اخه هر سال شاگرد اول بودم ?) منم با اعتماد به نفس زیاد شروع کردم ولی نمی دونستم اون یک سال و نیم خوردن و فیلم دیدن و فکر کردن چه بلایی سرم اورده ?‍♀️


خب تا این جا بسه حقیتا از گفتن ویژگی های بدم به خودم یکم حالم بد شد

نمی دونم حالا کسی هم قراره بخونه این متن و یا نه (شاید اخرش تنها بازدید کنندش خودم باشم ? ) به هر حال اگر خوندینش که ممنونم و من این متن و حتی اگر فقط خودم باشم ادامه می دم ولی اگر همراهی تو این راه باشه که خیلی خوب می شه.


شروعدرد و دلفکر و خیالتصمیم
دختری با افکار زیاد جایی را می خواهد برای حرف زدن دختری که دنیایش در حال دگرگونی است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید