میانه روز: ریشههای امید، عمق میگیرند
هر روز، مردان و زنان زمرد، با روحیهی باهم بودن و تکیه بر هم، به کار و تالش مشغول بودند.
در کارگاههای آهنگری، صدای چکِش بر فلز، نوای سختکوشی را مینواخت. در مزارع اطراف
شهر، کشاورزان با دستانی پینه بسته، زمین را شخم میزدند و بذر امید میکاشتند. در بازارهای
پر جنب و جوش، صدای چانهزنی و خنده، گویای رونق و زندگی بود.
این کار و تالش، تنها برای تامین معاش نبود. بلکه جزیی از باور عمیقترشان بود: ساختن
آیندهای بهتر برای نسلهای بعد. آنها میدانستند که آینده، نه از آسمان میبارد و نه از
ناکجاآباد میآید. آینده، محصول همین امروز است؛ حاصل دستانی که عرق میریزند و افکاری
که خالقیت میآفرینند.
زنان شهر، عالوه بر تربیت فرزندان و اداره خانهها، در بسیاری از مشاغل نیز نقش فعال داشتند.
در کارگاههای ریسندگی، نخهای رنگین از دستان هنرمندشان بیرون میآمد و پارچههایی با
طرحهای زیبا میبافتند که زبان حال عشق و زیبایی بود. برخی نیز در طب سنتی مهارت داشتند
و با گیاهان دارویی، شفابخش دردها بودند. هر زن، چون ستونی استوار، خانواده و به تبع آن،
جامعه را بر پا نگه میداشت.
مردان، در کنار کار در مشاغل سنتی، به علوم و فنون جدید نیز عالقهمند بودند. کتابخانههای
شهر، مملو از آثاری بود که از سوی تجار و سفرای شهرهای دیگر آورده میشد. جلسات بحث و
تبادل نظر در قهوهخانهها، جایی برای به اشتراک گذاشتن ایدهها و آموختههای جدید بود.
جوانان، با شور و هیجان، به دنبال کشف راههای تازه برای بهبود زندگی و پیشرفت شهر بودند.
کودکان، حاصل همین باور و تالش بودند. آنها در دامان پر مهر خانواده و در آغوش پر از
دانش مکتب، رشد میکردند. شادی آنها، نشانه سالمت روحی شهر بود و خالقیتشان،
نویدبخش نوآوریهای آینده. هر بازی در کوچه، هر قصهای که در خانه گفته میشد، هر درسی
که در مکتب آموخته میشد، تکهای از پازل عظیم "آینده زمرد" بود.
عصرها، زمانی که خورشید به سمت غرب متمایل میشد و سایهها طوالنیتر، خانوادهها در
خانهها گرد هم میآمدند. بوی غذاهای خانگی، فضای گرم و صمیمی را پر میکرد. گفتگوهای
روزمره، تبادل تجربیات و برنامهریزی برای فردا، بخش جداییناپذیر این دورهمیها بود. کودکان،
قصههای پدر و مادرانشان را گوش میدادند و با چشمان گشاده، به آیندهای که در انتظارشان
بود، چشم دوخته بودند.
این امید، نه یک حس زودگذر، بلکه تار و پودی بود که تار و پود زندگی روزمرهشان را تشکیل
میداد. امید به اینکه تالش امروزشان، فردای فرزندانشان را تضمین خواهد کرد؛ امید به اینکه
شهری که بنا میکنند، پناهگاه امنی برای سالهای پیش رو خواهد بود. زمرد، شهری بود که
ریشههای امیدش، در دل خاک تالش و در عمق باورهای مردمانش، عمیقتر میشد