فلج بودن بهتره دیونه کدومش مسکن مهر جایی که همه قاتل ها و دیونه پیدا میشن و ایجاد میشن ما همه موجودات خلق شدیم توسط پرودگار آسمان ها
شخصیت: جنسیت
مرد زنجیری : مرد
لکتر : بیناجنس
فانس نانوا :مرد
لیان آرایشگر : زن
مری پرستار شخصیه لکتر : زن
دیوید: مرد
لکتر :از موقعه که یادم میاد دوست داشتنی خانواده بودم ولی دوستی نداشتم
مری: چرا دلیلش چی بود
لکتر : بخاطر این بدن لعنتی
مری: ای بابا عیب نداره جایی مثبت قضیه رو نگاه کن
که سالمی رو سرحالی
لکتر : کاش هیچوقت به دنیا نمیومدم
مری: گریه نداره که چیزت نیست که این حرفم نگو گفتم به جایی مثبت قضیه فکر و نگاه کن لکتر : مری
مری: جانم لکتر
لکتر : میخام فانس رو ببینم
مری: کدوم فانس
لکتر : همون نون وا میشه
مری: چرا نمیشه تو بخواب فردا میارم پیشت
لکتر : حتما
مری: آره عزیزم چرا که نه
لکتر : ممنون شب بخیر
مری : شب توهم بخیر
لکتر : چرا نمی خوابی
مری : تو بخواب من دارم مجله هفتگی رو میخونم لکتر : باش
فردای آن روز
فردای آن روز لکتر مثل همیشه داشت میومد پایین که یه دفعه با مری چشم تو چشم لکتر چند لحضه در
سکوت مانده بود که یه دفعه مری سکوت رو شکست
مری : به چی خیره شدی ?
لکتر : او ببخشید ?
مری : فقط زود بگرد قراره فانس بیاد به دیدنت
لکتر : باشه
و رفت بیرون چند ساعت بعد فانس نانوا آمد خونه لکتر فانس زنگ رو زد
مری: کیه
فانس : منم فانس نانوا محله
مری: اهان ببخشید بیا داخل
فانس : لکتر کو نیستش اگه نیستش مزاحم نمیشم
مری : نه بیا تو لکتر هم الان میاد
فانس : باشه
مری و فانس باهم گرم گفتگو شدن و یادشون رفت کی شب شد که یه دفعه صدای زنگ آمد
مری : فانس بشین من برم درو باز کنم
فانس : باشه
مری درو باز کرد که یه دفعه با مامور پلیس مواجه شد
مری : بله بفرمایید
مامور : خانوم مری
مری : بله بفرمایید خودم هستم
مامور : ما متاسفانه یک جسد در پشت پیست موتور سواری پیدا کردیم که فکر کنم به شما ربطی داشته باشه
مری : شوخی دارید می کنید نه
مامور : نخیر خانوم محترم شوخی در کار نیست
مری : لکتر تا اونجا چیکار میکنه
مامور : تا نیاید بررسئ کنید هیج چیزی معلوم نمیشه
مری : باشه چند لحضه
فانس : مری چیشده
مری : فکر کنم واسه لکتر اتفاقی افتاده
فانس : باشه هول نکن منم میام
مری درو باز کرد و سوار ماشین پلیس و رسیدن به پلیس پزشک قانونی یا همون سرد خونه مری رو جسد رو باز چیزی رو که نمیدید دید لکتر به ترزه فجیع تیکه تیکه شده بود 118 ساله که از ماجرای قتل لکتر میگزه
و هنوز هم هنوزه پرونده بازه و پلیس قاتل مجرا رو پیدا نکرده ... کابوس شب
چند ماه بعد :
مری مثل همیشه آخر شبا تو اتاق خواب میشست و
مجله هفتگی رو میخوند تو همین حین که داشت کتاب
میخوند و سکوت حکم فرما بود یه دفعه صدای خنده عروسکی که لکتر برای تولدش گرفته بود آمد پاشد رفت سمت اتاق شخصی لکتر عروسک رو برداشت و باتری داخلش رو در آمد تو همین حین صدای شکستن
بشقاب آمد ترسید و عروسک از دستش افتاد زمین گریه کنان دویید سمت آشپز خانه که یه دفعه برق ها قطع شد رفت سمت پریز برق که زنگ خورد مری اب دهنشو قورد داد درو باز کرد که دید فانسه از خوشحال
بقلش کرد دید فانس غرقه خونه افتاد زمین فانس رو برداشت و به سمت خونه برد و روی تخت گذاشت چون فانس غرق خون و زخم بود مری رفت پانسمان و گاز استریل بیاره فانس مری رو صدا زد
فانس : مری
مری : بله فانس حالت خوبه
فانس : تو کاری به حال من نداشته باش فقط برو
مری : کجا؟
فانس : انباری طبقه پایین هست برو هرچه سریعتر
مری : چرا آخه دلیلش چیه
فانس : دنبالته
مری :کی؟
فانس : اون
مری : اون کیه میشع درست حرف بزنی
فانس :مرد زن
مری : فانس شوخیت گرفته نه
فانس: مرد زنجیری
و فانس بعد گفتن و جمله درگذشت و در گورستان میمیرویل آمریکا به خاک سپرده شد و مری ۱۵ سال
سال های بعد:
دیوید : لیان
لیان : جانم دیوید چیزی شده
دیوید : چیزه
لیان : کدوم چیز
دیوید : مرد زنجیری یو میگم بنظرت الان زندس
لیان : بیخیال ولش مگه ندیدی صابخونه قبلی خونه چی گفت
دیوید : چی گفت
لیان: گفت هیچ چیزی تو خونه نبوده
دیوید : تو از کجا میدونی
لیان : صدا آمد؟؟
دیوید: آره عزیزم صدای بچه اس ?
لیان : بدو