من شیفتهی خوشیهای سادهام.
مثل گوش دادن به یک موسیقی خوب کنار کسی که دوستش داری، بدون اینکه حرفی بهم بزنیم. مثل دراز کشیدن روی سرامیک سرد. مثل دیدن رنگ نارنجی آسمون موقع غروب، مثل بیخودی خوندن با صدای بلند. مثل خندیدن موقع فکر کردن به یک خاطره قشنگ. اینکه یکی بهت یک شاخه گل هدیه بده، و بگه این مال توئه، از طرف من! حتی خنکی اونور بالشت، یا اینکه توی یک کافه، توی غروب سرد زمستون، واست صندلی رو بکشه بیرون تا بتونی روبروش بشینی. مثل شنیدن اسم خودت واسه اولین بار از زبون یک دختر کوچولو. مثل شنیدن صدای نفسهای کسی که به عشق اون نفس میکشی. من شیفتهی همین خوشیهای سادهام …کوچیک اما بزرگ.