یه موقعهای دور با ملاله یوسفزی آشنا شدم. دختری که طالبان ترورش کرد چون جسارت این رو داشت که بره مدرسه در حالی که این گروهک تروریستی، تحصیل دختران رو ممنوع کرده بود و صداش رو برای حق تحصیل دختران بلند کرد. مهمتر از همه با زندگیش در انگلستان، هدفش رو فراموش نکرد. همون زمان اینقدر کتاب «من ملالهام» رو اونقدر خوندم که از حفظش شدم.بعدا بیشتر در مورد ملاله حرف میزنم.
اون موقع بچه بودم و میخواستم دنیا رو تغییر بدم. به واسطهی پدر و مادرم با دنیای ادبیات آشنا شدم و میدونستم یه نوشتهی به ظاهر ساده چه قدر میتونه روی دیگران تاثیر بذاره. اما میونه ی راه تصمیم گرفتم مهندس کامپیوتر بشم، چون فهمیده بودم قدرت صرفا به نوشتن نیست، به یه ایدهی تاثیرگذاره و شاید خیلی کوچیک برای عدهای باشه، مثل همین مدرسه رفتن که شاید خیلی از ما فکرش رو نکنیم روزی دخترامون نتونن برن به مدرسه. تو مناطق محروم خودمون هم زیاده. خیلی بزرگ تر از چیزی که نوشتهها تواناییش رو داشته باشن، قدرت مجموعهای از چیزهاس.
من الان بیست سالمه و پر از ایدههای بزرگ و دیوانه وارم. تا جایی که بتونم میخوام شما رو در میون بذارم.