"پوست در بازي" يكي از لازم ترين كتاب هايي بود كه در زندگيم خواندم، همه ي حرفهايش لازم بودند.
بخصوص براي ما در اين برهه از تاريخ خيلي واجب بود چون آدمها عادت دارند هميشه از زير يك يوغ بيرون بيايند و بروند زير يك يوغ ديگر؛ زيرا شايد در تمام زندگي اي كه كرده اند، تجربه ي آزاد زيستن را نداشته اند و تنها چيزي كه بلدند زير يوغ رفتن است. پس همان را تكرار مي كنند و شايد هم محتاط وار، از مسئوليت ناشي از آزادي كناره گيري مي نمايند.
امروز ما در كشور و دنيايي زندگي مي كنيم كه با انتخاب هاي متعدد و حساسي در بسياري از حوزه ها كه ارتباط مستقيم با وجود و زندگي مان دارند مواجه هستيم و اين يك شرايط ابهام را در ذهن ما ايجاد كرده است. "به چه چيزي بايد اعتماد كنم؟"، سوال اساسي اين روزهاي خيلي از ما ايراني هاست. سوال پيچيده اي كه نسيم طالب در كتاب پوست در بازي تلاش كرده است تا كمك مان كند به آن پاسخ دهيم.
در طول خواندن كتاب مدام حس مي كردم به همراه نويسنده در حال كامل كردن يك پازل هستم. بله اين يك كتاب پازلي ست كه ممكن است در نگاه اول پيچيده بنظر برسد اما عقلاني ترين كتابي بود كه تا اين لحظه از زندگيم آنرا مطالعه كرده ام.
زندگي نامه ي نسيم طالب نويسنده ي كتاب را مي توانيد بصورت خلاصه از اين لينك مطالعه كنيد. به جاي آن اجازه دهيد ابتدا شما را با برخي آثار قبلي، اصطلاحات و پيش فرض هاي او آشنا كنم.
يادم مي آيد، اولين باري كه نام نسيم طالب را شنيدم، در شرايط حقوقي سختي به لحاظ كاري قرار داشتم. رييسم سابقم با انتشار مطالب كذب و پراكنده و ايجاد شرايط استرس زا در تلاش براي اجبار كردن استعفا به من بود. نسيم طالب درباره ي مديريت شرايط ابهام صحبت مي كرد و اين خيلي با نياز آن روزهاي من سازگار بود.
مهمترين چيزي كه از آثار قبلي اين نويسنده و انديشمند بزرگ ياد گرفتم اين بود كه هميشه تنها نتيجه اي كه از تلاش براي كاهش ابهامي كه درگير آن هستيم مي گيريم، "فرسودگي" ست و جالب اينكه بجاي آن بهتر است خودمان را براي زندگي و رشد در ابهام تقويت كنيم. چون زندگي نه تنها ساده تر نمي شود بلكه هر روز پيچيده تر نيز مي شود اما در اين حالت آدم دسته کم براي زندگي با ابهام هاي بزرگتر آمادگی بیشتری دارد.
اما اين آمادگي به چه ترتيب اتفاق مي افتد؟
حقيقت اين است كه در شرايط ابهام و در يك انتخاب درست، ما بيش از حد معمول تلاش مي كنيم. در واقع مي خواهيم آماده باشيم تا با آن غولي كه نمي شناسيمش روبرو شويم و اين واكنش بيش از حدِ ما به شرايط ابهام، ظرفيت هاي جديدي را در ما بيدار مي كند. البته هميشه يادتان باشد كه همه ي سيستم هاي پيچيده كه ما انسانها هم جز آنها هستيم حتما به يك زمان براي بازيابي و ريكاوري احتياج دارند و الا فشار بيش از حد و مداوم آنها را فرسوده خواهد كرد.
اما بگذاريد اين وسط، يك تعريفي از سيستم هاي پيچيده هم داشته باشيم.
در نظر نسيم طالب سيستم هاي پيچيده، سيستم هايي هستند كه در آنها "ابهام علي" وجود دارند. به عبارت ساده تر رابطه ي علت و معلولي در آنها ساده نيست. بسياري از سيستم هاي طبيعي (از جمله خوده انسانها) و همينطور سيستم هاي اجتماعي مثل بورس يا سيستم اقتصاد، نمونه هايي از سيستم هاي پيچيده هستند. سيستم هايي كه به سادگي پيش بيني پذير نيستند و هر تغيير كوچكي در آنها ممكن است با واكنش هاي غيره منتظره ای از سوي سيستم مواجه شود.
نسيم طالب در سال 2012 در كتابي به همين عنوان (پادشكنندگي)، به بررسي حالت جديدي ميان استحكام كامل و شكنندگي مي پردازد و نام اين حالت كه آنرا مختص سيستم هاي پيچيده مي داند "پادشكنندگي" مي گذارد. پادشكنندگي به معناي داشتن نوعي از مقاوم بودن است كه سختي و چالش هاي محيطي، باعث رشد آن مي شود. از نظر او تعادل در سيستم هاي پيچيده تا زماني وجود دارد كه پادشكننده هستند و هر چه اين پادشكنندگي شان كمتر شود آنها يا تبديل به يك سيستم شكننده مي شوند و يا مستحكم؛ و در هر دو صورت پيچيدگي و حيات خود را از دست مي دهند. و بطور خلاصه:
پادشكنندگي يكي از ويژگي هاي لازم براي تداوم رشد در اين جهان مي باشد.
كتاب پوست در بازي درباره ي يادگيري ست و اينكه اين يادگيري و مختل شدن آن چگونه مي تواند دنياي پيرامون مان را آشفته سازد. يادگيري در معناي اصيل آن به معناي قرار گرفتن در معرض دنياي واقعي و پرداختن بهاي عواقب خوب يا بد آن است. به عبارتي همين سايش پوستتان راهنماي يادگيري و مكاشفه مي شود.
دانش امروز بشر، چيزي ست كه از طريق ور رفتن و آزمون و خطا، تجربه و زمان گذاشتن و به عبارت ديگر تماس با زمين بدست آمده و بسيار حقيقي تر و ارزشمند تر از دانش حاصل از استدلال است. دانش حاصل از استدلال دانشي است كه بر مبناي فرضيات و موارد انتزاعي كه شما در زندگي تان هرگز آنها را لمس نخواهيد كرد بنا شده است.
نسيم طالب معتقد است كه در دنياي امروز، نهاد ها و سازمان ها براي حفظ منافع خودشان بشدت مشغول پنهان كردن يادگيري دانش از نوع اول آن هستند و در عين حال توسط مكانيزمهايي تلاش مي كنند تا تئوريها و فرضياتي كه در راستاي سود هاي كلان آنها مي باشد را بوسيله ي استدلال و تحت عنوان دانش جديد به مردم قالب كنند.
بازار مصرف و مشتريان اصلي اين شركتها و نهاد هاي بزرگ، انسانها و ساير سيستمهاي مربوط به آنها هستند مثل سيستم اجتماع، سيستم سلامت، سيستم اقتصاد، سيستم تغذيه و .... كه همانگونه كه در بالا اشاره شد، جزو سيستم هاي پيچيده محسوب مي شوند. و نكته اينجاست كه هيچگاه در شرايط ابهام نمي بايست سر به سر چنين سيستم هايي گذاشت چون مكانيزم هاي علي و معلولي آنها تك بعدي و ساده نيستند؛
اما شركت ها و كارخانه هاي بزرگ هرگز حاضر نيستند محصولاتي را كه به قصد فروش در بازارهاي مذكور (یعنی همان سيستم هاي پيچيده) توليد مي كنند، حتي با وجود ابهام هايي كه در خصوص ريسك مخرب تاثير استفاده از آنها در طولاني مدت وجود دارد، روانه ي سطل آشغال كنند و همواره بدنبال راهي جهت تزريق آنها به بازار مصرف خواهند گشت. درست مثل زماني كه مهمان داريد و در برنج دم كرده تان يك عدد جسم سياه رنگ موسوم به فضله ي موش پديدار مي شود و شما را در انتخاب بين دور ريختن غذا و مديريت شكم منتظر و گرسنه ي مهمانان از يك طرف و لاپوشاني ماجرا و سرو برنج آلوده جهت آن نگونبختان از طرف ديگر، قرار مي دهد.
به عبارتي آنها با ارائه ي لاينقطع محصولات يا خدمات شان ، در واقع هرگز به نتيجه ريسك هاي مداومي كه دارند به سيستم ها تحميل مي كنند، اهميت نمي دهند، و سود ناشي از فروش، تنها نكته ي مورد توجه آنهاست. اما اين ريسك هاي پنهان كه در ابتدا ناچيز و كم اهميت بنظر مي رسند، در سيستم انباشته مي شوند و در نهايت يك روزي باعث فروپاشي و انفجار سيستمهاي مذكور خواهند شد. و نكته ي قابل توجه اين است كه بهاي انباشته شدن چنين ريسك هايي را مردم و سيستم هاي مربوط به آنها پرداخت خواهند كرد و نه روساي شركت ها، سياستمداران و بانكداران. بنابراين اين ريسك ها علاوه بر پنهان بودنشان، در ميزان و نحوه پرداخت بها نيز، نامتقارن هستند.
به چنين ريسك هايي كه احتمال وقوع آنها كم، اما آسيب ناشی از آنها در صورت وقوع بسيار گسترده ميباشد، ريسك دم اطلاق مي گردد. درست مثل بحران مالي سال 2008 در آمريكا و جهان كه در نتيجه ي ريسك هاي تلنبار شده در سيستم اقتصاد اتفاق افتاد و در نهايت ريسك ها به مردم و ماليات دهندگان منتقل گرديد و سياستمدارانِ انتقال دهنده ي ريسك هم مدال و نشان لياقت دريافت كردند. به همين سادگي، به همين خوشمزگي.
بياييد كمي دقيق تر شويم و ببينيم كه چگونه نهاد هاي بزرگ دنياي مدرن، عدم مسئوليت پذيري شان را در قالب ريسك هاي كمر شكن به ما مردم تحميل مي كنند؟
از نظر طالب، دليل اين همه نابساماني اين است كه ما از عقلانيت دور شده ايم:
آن چيزي عقلاني است كه به جمع چيزهايي كه بايد به مدت طولاني زنده بمانند، اجازه ي بقا بدهد.
(البته این تعريف درست عقلانيت است و نه تعريف دانشگاهي آن)
او اعتقاد دارد آن چيزي كه امروز ما را از اين نوع عقلانيت دور كرده است، مدرنيسم است.
مي توان عمل را از نتيجه جدا كرد
اين مفهوم از طريق بوروكراسي در جهان مدرن اعمال مي شود، در واقع بوروكراسي ساختاري است كه در آن شخص به راحتي از عواقب اقداماتش جدا مي شود. براي مثال همان مدال گرفتن سياستمداران بعد از بحران مالي سال 2008 را در نظر بگيريد. در سيستم هاي مدرن تعداد زيادي تصميم گيرنده ي مصون وجود دارد كه هيچ گاه براي تصميمات اشتباه شان جريمه اي نمي پردازند و البته گاهي هم مدال مي گيرند.
قبل از پرداختن به مفهوم بعدي اجازه دهيد اين مدل تصميم گيرندگان مصون را كمي بيشتر بشناسيم. نسيم طالب از اين نوع افراد با عنوان مداخله جو ياد مي كند.
مداخله جو ها با مفاهيم ايستا و در ابعاد كم و نه زياد فكر مي كنند و فقط به اقدام كردن تمايل دارند و واكنش ها را در نظر نمي گيرند و چون هيچ گاه قرباني اشتباهاتشان نمي شوند، هرگز هم رشد نمي كنند و هيچ تكاملي هم ندارند، تنها استعدادشان چرند گويي است و چون چرند گويي در مقياس بزرگتر هميشه ساده تر از چرند گويي در مقياس كوچكتر است، براي كمپاني هاي بزرگ هميشه افراد مستعد و درخشاني به حساب مي آيند. اما در حقيقت تنها كاري كه از آنها بر مي آيد اين است كه ريسك ها را به ديگران منتقل كنند و همين موضوع است كه مانع يادگيري شان مي شود. به عبارتي آنها به هيچ وجه پوست در بازي ندارند.
نمي دانم چرا در اين قسمت ياد بسياري از مديران و رؤساي مملكت خودمان افتادم؛ البته هچنين جا دارد در اينجا از خودمان هم بپرسيم كه آيا ممكن است ما هم در زندگي مان در اين تعريف بگنجيم و يا براي اينگونه بودن ( يعني مداخله جو بودن) حقوق دريافت كنيم؟
علم گرايي
در ادامه او مي افزايد كه آن چيزي كه امروز به عنوان علم به مردم ارائه مي شود تنها يك تفسير ساده لوحانه از علم به عنوان يك موضوع پيچيده مي باشد. اين تفسير به گونه ايست كه بجاي درك درست پديده ها و رسيدن به نتايج درست، آدمها را به سمت گرايش به پيچيدگي و عدم تمايل به راهكارهاي ساده سوق مي دهد.
براي مثال معماران امروز به گونه اي بنا مي سازند كه معماران ديگر را تحت تاثير قرار دهند و نه با در نظر گرفتن عقلانيت (طبق تعريف درست آن) و تسهيل امور و رضايت براي ساكنين. به عبارتي ديگر معماران امروز افرادي هستند كه پوست در بازي ندارند.
اگر در زمان عدم نياز از رياضي استفاده كنيم، كار علمي انجام نداده ايم، بلكه متوسل به علم گرايي شده ايم.
اما چگونه در جامعه ي مدرن به اين سمت هدايت مي شويم؟
جواب اين است كه وقتي بجاي تجليل از نتايج از فهم تجليل مي شود، به سراغ پيچيده تر كردن امور مي رويم.
اين نفرين مدرنيته است كه جمعيت ما روز به روز پر مي شود از افرادي كه در توضيح دادن بهتر از فهميدن و يا عمل كردن هستند.
اين پيچيده سازي ها به دليل رشد غير خطي، سر انجام باعث واژگوني نهايي سيستم مي شود. نسيم طالب اعتقاد دارد مدرنيسم از طريق از كار انداختن مغز ثانويه ي ما موفق به به اين كار مي شود.
داستان از اين قرار است كه ما دو مغز داريم. يك مغزي كه در شرايط پوست در بازي عمل مي كند و يك مغزي كه در شرايط پوست در بازي نيست.
وقتي پوست در بازي ندارم معمولا احمق مي شوم، اما وقتي صحبت از ريسك به ميان مي آيد، ناگهان سروكله ي يك مغز ثانويه در من پيدا مي شود. ناگهان تحليل و نگاشت احتمال اتفاقات متوالي و پيچيده به سادگي برايم ميسر مي شود. اما وقتي فعاليت خاصي نيست دوباره احمق مي شوم.
براي مثال چك كردن مسائل ايمني هواپيما را در نظر بگيريد، وقتي قرار باشد خودتان هم سوار هواپيما شويد مطمئنا اين چك ها را با دقتي صد چندان انجام خواهيد داد اما در حالتي كه مسافر آن هواپيما نباشيد ممكن است اهمال كاري كنيد.
نتيجه اينكه وقتي آدمها پوست در بازي نداشته باشند، يعني از عواقب اقداماتشان جدا شوند، بجاي تامل و ديدن واقعيات (مغز ثانويه) به اقدامات پيچيده و غيركاربردي روي مي آورند كه باعث انباشته شدن ريسك هاي متعدد در سيستم و در نهايت انفجار آن مي شوند.
بر اساس موارد بيان شده دو نقش در سيستم هاي پييچيده وجود دارند كه با همكاري هم شرايط ويراني آن را فراهم مي كنند: 1- احمق تصادفي و 2- كلاه بردار تصادفي
احمق تصادفي
كسي كه بدليل عدم شناخت، ريسك هايي را مي پذيرد كه دركشان نمي كند و خوش شانسي هاي پيشين خود را نيز به اشتباه مهارت تلقي مي كند. (كسي كه در نهايت پرداخت كننده ي هزينه هاي انفجار سيستم است)
كلاه بردار تصادفي
كسي كه اهداف منحرف دارد (مداخله جوست) و ريسك را به ديگران منتقل مي كند و معمولا از راه توصيه كردن به ديگران زندگي را مي گذراند.
اين وضعيتي است كه اكثر جوامع به عنوان سيستم هاي پيچيده، بدان گرفتار شده اند. دليل بسياري از آشفتگي هاي امروز در سيستم هاي اقتصادي، سلامت، تغذيه،يادگيري... ناشي از وجود كمپاني هاي بزرگ، احمق هاي تصادفي و كلاهبردارهاي تصادفي است كه تعدادشان رو به فزوني است. براي ما ايرانيها هم اين مسئله چندان غريب نيست، كه آشنا هم بنظر مي رسد.
اما چگونه مي توان از اين وضعيت رهايي يافت؟
راه حل سريع شناخت كلاهبردار تصادفي بطور خيلي ساده و عقلاني از اين قرار است:
اگر فردي از راه توصيه كردن به ديگران امرار معاش مي كند، توصيه هايش را نپذير، مگر اينكه جريمه اي براي توصيه هايش وجود داشته باشد.
جوامع معمولا جهت برون رفت از چنين وضعيت هايي به وضع قوانين روي مي آورند؛ قوانيني كه تجربه نشان داده است براحتي توسط ثروتمندان، سرمايه داران و شركتهاي بزرگ (كه نويسنده آنها را مهاجمين مي نامد) دور زده مي شوند و دوباره همه چيز به همان شكل قبلي و چه بسا بدتر باز مي گردد.
اما راه حل ديگر اين موضوع، ايجاد سيستم هاي قانوني ست. تفاوت اين دو مورد يعني وضع قوانين و ايجاد سيستم هاي قانوني در اينجاست كه در مورد دوم پوست در بازي به شكل مسئوليت قانوني و امكان پيگيري شكايت قانوني وارد تراكنش ها مي شود. به بياني ديگر :
اگر به من آسيب بزني، مي توانم از تو شكايت كنم.
نسيم طالب اعتقاد دارد فقط در مواردي مي بايست به وضع قوانين اكتفا كرد كه امكان شكايت به شكل موثر وجود نداشته باشد. مانند مشكلات زيست محيطي.
ما امروزه زياد مي شنويم كه مثلا فلان شركت خودروسازي بدليل نقص در فلان قطعه ي خودروهاي توليدي اش، فراخوان مي دهد و تمام ماشين هاي فروخته شده را پس مي گيرد. ممكن است با شنيدن اين موضوع حس كنيم چه دنياي زيبايي (حداقل خارج از مرزهاي كشور خودمان) داريم. اما مسئله به اين سادگي ها هم نيست.
داستان از اين قرار است كه وقتي حادثه اي براي خودرويي اتفاق مي افتد مي توان بوسيله ي بررسي هاي فني ثابت كرد كه اشكال از سيستم ماشين بوده است و بنابراين طبق سيستم هاي قانوني كه در آن ور آبها وجود دارد، شما ميتوانيد به عنوان مشتري از آن كمپاني شكايت كنيد. بنا براين آن كمپاني معظم قبل از اينكه به اين سبب توسط بسياري از مشتريانش بدنام شود، تصميم به جمع آوري محصولاتش از سطح بازار قانوني مي گيرد (البته كشور ما جزو آن بازارهاي قانوني نيست چون سياست مداران و تاجران ما هيچ سازوكاري جهت شكايت از يك محصول خارجي را بنا نكرده اند و اصلا همينكه آن محصولات را وارد ايران مي كنند از سر همه هم زياد مي دانند.)
اما آيا تا بحال شنيده ايد كه مثلا كوكاكولا يا انواع شركت هاي توليد مواد غذايي كه از عناصري كه ثابت شده است براي سلامت انسان مضر هستند، براي توليد محصولاتشان استفاده مي كنند، اين توليدات را به دليل مخل سلامتي بودن، از بازار مصرف جمع آوري كنند؟
به دو دليل خير. اولا قيمت يك چيپس يا نوشابه در قبال يك خودروي عريض و طويل تقريبا صفر قلمداد مي شود و بنابراين كمتر كسي مثلا با فهميدن مضر بودن آنها ممکن است برود از شركت سازنده اش شكايت كند. (ممكن است هزينه ي شكايت تان خيلي كمر شكن تر از هزينه ي يك نوشابه باشد) بنابراين در نهايت تنها ممكن است به نخريدن آن بسنده كنيد. (توجه كنيد كه نه شكايت مي كنيد و نتيجتا، نه شركت بد نام مي شود)
دوم اينكه چيزهايي مثل چيپس و نوشابه و پفك و خيلي محصولات غذايي توليد شده از مواد تراريخته، اثرات شان را در طول زمان نشان مي دهند. همه چيز مشمول گذر زمان مي شود. پيدا كردن مقصر سم هايي كه شما را در طول يك زمان ده يا بيست ساله مي كشد (انباشته شدن ريسك در بدن شما و نهايتا انفجار سيستم بدنتان كه به شكل بيماري خودش را نشان مي دهد) خيلي مشكل تر از پيدا كردن يك ايراد فني در يك خودرو است و بنابراين شكايت از چنين كمپاني هايي هم بسيار مشكل است و نياز به آزمايشگاه هاي مجهز و تحقيقات چندين ساله دارد كه آن نتايج هم براحتي مي تواند توسط همان سرمايه داران و رسانه هايشان به سخره گرفته شود.
اما ما آدمها مي توانيم با بررسي آمار سلامت جامعه و ميزان بيماري ها، به ضعف سيستم ايمني عمومي جامعه پي ببريم و خيلي عقلاني طور از خودمان بپرسيم كه چه دليلي مي تواند داشته باشد؟
آيا يك سيستم ايمني ضعيف محصول يك سيستم تغذيه اي ضعيف نيست؟
بنابراين حتي اگر متوسل شدن به نتايج آزمايشگاهي هم ممكن نباشد، به سادگي مي توان از طريق عقلانيت به پشت پرده ي برخي مسائل پي برد.
كسي كه الان به شما مي گويد دارد صبح تا شب فست فود مي خورد و كاملا هم سلامت است يك احمق تصادفي است و اما كسي كه پول مي گيرد تا به شما توصيه كند كه تا مي توانيد فست فود بخوريد كه هيچ ضرري برايتان ندارد يك كلاه بردار تصادفي.
حالا سوال اين است كه ما در كدام دسته ايم؟ و حتي ممكن است در هر دو دسته بطور تصادفي حضور داشته باشيم. بله اين هم ممكن است.
باز گرديم به كتاب و مثال نويسنده درباره ي كره گياهي بهبود يافته از نظر ژنتيكي كه نمونه اي ديگر از آنچه بيان شد مي باشد. نسيم طالب در اين خصوص مي گويد:
جايگزيني يك رويه ي طبيعي كه قدمتي به اندازه عمر طبيعت دارد و تحت ميليونها موقعيت استرس زاي چند بعدي سالم مانده، با چيزي كه در ژورنال هاي علمي معرفي شده و هنوز از آزمون تكرار و تحليل آماري دقيق سربلند بيرون نيامده، نه علمي است و نه رويكرد خوبي است.
و در ادامه لازم است اضافه كنم، بسياري از مسائلي هم كه مربوط به سيستم سلامت مي باشد، مثل استفاده از داروها و واكسن ها و خيلي موارد ديگر هم مي تواند در اين دسته بگنجد. و نمي توان كساني را كه در اين گونه موارد داراي يك مكث عقلاني هستند را به راحتي محكوم كرد.
سخن آخر
آن چه كه تا اين جا از كتاب پوست در بازي بيان شد، فقط بخش كوچك و اوليه ي كتاب است. نويسنده در ادامه به بررسي ساير راهكارهاي درخشان و همچنين اخلاقياتي كه مي توانند ما را نجات دهند مي پردازد؛ كه ديگر در اين مقاله گنجايش بيانش را نمي بينم و آنر به اميد خداوند به مقالات آينده موكول مي كنم.
اما در آخر اميدوارم توانسته باشم شما مخاطبين عزيز را ذره اي به خواندن كتاب پوست در بازي ترغيب نمايم، زيرا همانگونه كه در ابتداي مطلب نيز بيان كردم، اين كتاب از ضروری ترين كتابهايي است كه هر انسانی که در دنياي مدرن زندگي مي كند، و يا به هر طريقي با ان ارتباط دارد، لازم است آن را بخواند.