در طرح این مطالب از سخنان دکتر حبیب اله عباسی بهره جسته ام. فرهنگ شفاهی یا گفتار بنیادی فقط وجه غالب فرهنگ عربی و ایرانی نبوده است؛ بلکه بیشتر فلاسفۀ قدیم یونان نیز مانند سقراط چندان اعتقادی به نوشتار نداشتند. از همینرو، با دیگران به بحث و جدل میپرداختند و تلاش میکردند تا با گفتههای خود آنها را وادارند تا در امور جهان دقیقتر بیندیشند و تناقضها را با فکرشان کشف کنند. «ریشۀ کلام محوری غربی یا متافیزیک حضور به تخطئۀ نوشتار در رسالۀ فایدروس افلاطون برمیگردد. در این رساله، افلاطون دقیقاً به این دلیل که در نوشتار لوگوس یا کلام از مکان تکوین خود- از پدر- جدا میافتد، نوشتار را شکل برآشوبنده و نامشروع ارتباط میداند». از اینرو افلاطون، مانند استاد خویش سقراط، گفتار را از نوشتار برتر میدانست و «نوشتن را کنشی بیپدیدارانه میخواند که یگانه بهرهاش یاری به حافظۀ انسان است؛ ولی او همین حکم و بسیاری از دیگر احکام فلسفیاش را نوشت و یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ فلسفه شد».
طی تقریباً قرنهای طولانی فیلسوفان غرب و شرق تحت تأثیر همین باور و نیز این حکم ارسطو «واژههای گفتاری نمادهای انفعالهای نفساند و واژههای نوشتاری نمادهای واژههای گفتاری ارسطو قرار داشتند و همچنان گفتار بر نوشتار مقدم بود یا به عبارت دیگر، نوشتار حکم طفیلی گفتار را داشت. پس از عصر رنسانس یا نوزایی اروپا در سدة شانزدهم میلادی، تاحدودی نوشتاربنیادی جای گفتار بنیادی را گرفت.
رهاورد این تفوق را در تحولات و دگردیسیهایی که در حوزههای مختلف جهان غرب پدید آمد میتوان مشاهده کرد؛ اما مسئلة تفوق نوشتار بر گفتار بهوسیلة برخی فیلسوفان از نیمة سدة بیستم مطرح شد؛ بهویژه آنان که علیه تقابلهای دوگانة فلسفة قدیم یونان عصیان کردند. برخی از آنها ازجمله دریدا معتقدند متافیزیک غربی برپایة نگرهای دوگانهگرا و تقابلی بنیان نهاده شده است؛ بهگونهای که این نگاه ثنویتگرا عرصههای مختلف معرفتشناسی غرب را بهشدت تحت تأثیر قرار داده است؛ چنانکه این نگرش ثنویی در ترجیح طبیعت برتقدم نوشتار بر گفتار از دیدگاه قلقشندی دانشمند مصری، تمدن در اندیشة روسوی قرن هجدهم، فرهنگ شفاهی/ نوشتاری لوی اشتروس و تقابلهای دوگانهای زبان/ گفتار، محور همنشینی/ جانشینی، و محور همزمانی /درزمانی در نظام زبانی سوسور در قرن بیستم ادامه مییابد. او براساس همین، از درون این شبکة تقابلی چالشی جدی را معطوف دوگانگی میان نوشتار و گفتار کرد.
جایی که همواره درطول تاریخ تفکر غرب، زبان گفتار به سبب ویژگی حضور بر زبان نوشتار به علت ویژگی غیاب برتری داشته و باارزشتر انگاشته میشده است. برپایه چنین پیشفرضی، درفرایند گفتارشفاهی، گوینده و شنونده مدام به هم تبدیل میشوند و هرنوع ابهام یا بدفهمی در این گفت وگوی دیالکتیکی برطرف میشود و امکان انتقال کامل معنا فراهم میآید. حال آنکه در متن نوشتاری بهدلیل غایب شدن گوینده، این امکان با تردید و ابهام همراه است و چه بسا نایافتنی مینماید. دریدا در کتاب دربارة نوشتارشناسی به تبیین مناسبات گفتار و نوشتار پرداخت و درآن یادآور شد که در متافیزیک غربی، پیوسته گفتار بر نوشتار اولویت داشته است. او در این اثر کوشیده است تا به نحوی انگارة گفتار را واژگون کند و نظریة زبانشناسی تازه ای را برپایة نوشتار پیشنهاد دهد. دریدا این برتری کلام گفتاری به کلام نوشتاری، یعنی بنیان آوامحوری و کلام محوری را باور ندارد. او به این بنیان فکری که معنا در گفتار حضور دارد و در نوشتار پنهان است، انتقاد دارد. مورد مقابل را هم نپذیرفته است؛ یعنی این دیدگاه را که نوشتار از گفتار برتر است و معنا در آن حاضر است.
او این باور را «نوشتهمحوری» نامیده و تأکید کرده که معنا در متن نوشتاری نیز غایب است. خلاصه، دریدا برتری حضور به غیاب را قبول ندارد و سویة مستقیم معنایی را از سویة نمایندگی و بیانگری برتر نمیداند. به گمانش، گفتار نیز براساس تمایز و فاصله ساخته شده است و از این نظر تفاوتی با نوشتار ندارد.
تقدم نوشتار بر گفتار از دیدگاه قلقشندی که در آن برتری نثر بر شعر را میبینیم، کلام علیبن احمد منتجبالدین بدیع جوینی صاحب الکتبه است. او ازآنجا که قرآن را کلام منثور میداند، آن را برشعر مرجح دانسته است: و سخن منثور را برمنظوم تقدم و مزیت شرف تشبه است به کلام ایزد تعالی و تقدس و این تشابه وتجانس بزرگترین فضایل و مفاخراست و نظم سخن و تلفیق آن در عقد قوافی ازجهت آن ابداع کردهاند تا آراستهتر نماید و ضبط آن آسانتر باشد و بر زبان خلق ساده تر، شاید کتاب صبحالاعشی فی صناالانشاء نوشتة قلقشندی در این میان استثنا باشد. قلقشندی در مقدمة صبحالاعشی که مشتمل بر پنج باب است، دربارة مبادی و اصول نگارش بحث کرده است.
از آنچه بحث شد چنین برمیآید که اگرچه قرآن و دین اسلام مُبلغ نوشتار بنیادی بوده، تاحدودی تحتالشعاع سنت شفاهی یا گفتار بنیادی قرار گرفته است. همچنین، باید به یاد داشت نوشتار در دگردیسیهای اجتماعی و فکری جامعه به طور مستقیم تأثیر نمینهد؛ اگرچه برخی گمراهی را یکی از پیامدهای نوشتار میدانند؛ اما آنچه مهم است این است که مردم با نوشتار چه میکنند نه اینکه نگارش با مردم چه میکند؛ نگارش امکانات و تمهیدات بسیاری برای انسان فراهم میکند که به وسیلۀ گفتار هرگز امکان پذیر نیست. به عبارت دیگر، نگارش پیشه و حرفهای است که به انسان فرصت میدهد تا به انجام امور بسیار قیام کند یا امکان اقدام و اجرای آنها را برای او فراهم آورد تا بتواند اهداف خویش را محقق کند. دریافتیم که ترجیح گفتار بر نوشتار در فرهنگ اسلامی و ایرانی، تداوم گفتمان مسلط پیش از اسلام در این دو فرهنگ بوده که در رگ و پی آنها سخت ریشه دوانده تا جایی که صبغۀ عقیدتی پیدا کرد... .