شیدایی
به نقل از کتاب پند نوشته های ادب فارسی تألیف نگارنده
مولوی: چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم/ نه ترسا و یهودیم نه گبرم نه مسلمانم
نه شرقیّم نه غربیّم نه بریّم نه بحریّم/ نه از ارکان طبیعیم، نه از افلاک گردانم
نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش/ نه از عرشم. نه از فرشم، نه کونم، نه از کانم
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم/ نه از ُملک عراقینم نه از خاک خراسانم
نه از دنیا نه از ُعقبی نه از جنّت نه از دوزخ/ نه از آدم نه از حوّا نه از فردوس رضوانم
مکان لامکان باشد نشان بی نشان باشد/ نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم
دوئی از خود برون کردم یکی دیدم دو عالم را/ یکی جویم یکی گویم یکی دانم یکی خوانم...
اَلا ای شمس تبریزی چنان مستم در این عالم/ که جز مستی و قلاشی نباشد هیچ درمانم
وقتی کسی همچون مولوی به شیدایی می رسد از خود بی خود شده و از کسوت مفتی و واعظ و فرزانگی خارج شده و برای رسیدن به جانان باده از جام تجلی می نوشد و در سُکر و مستی طی طریق می نماید... .
شاید از این پستها خوشتان بیاید