من کارآگاه نویسنده ام
خواندن ۱ دقیقه·۶ روز پیش

29 اسفند

اتفاقات زیادی امسال افتاد. همان اول ها، دوستی من و ه. ش کمرنگ شد. ولی هنوز هم نمیتوانم او را جزء دوستانم ندانم. (امیدوارم خودش اینو بخونه)
اردیبهشت سال جدید، یک سال می شود، یک سال از آخرین باری که زینب را دیدم می گذرد.
زینب خوش خنده، ممنون که حتی از آن سر دنیا هم بهم کمک می کردی:)
ح.د همیشه از اینکه تولدی که ازش متنفر بودی رو با بچه ها برات می گرفتیم، خوشم میامد. شاید دیگر نشود توی تولدت هایت شرکت کنم ولی امیدوارم احساست درباره تولد، تغییر کرده باشد. ممنون که هفتم وقتی فهمیدی گریه کردم. بغلم کردی:)
س.م کسی که اولین بار من را یاد شرلوک هلمز انداختی. ممنون که هنوز هم به حرف های بی سر و ته ام گوش میدهی. :)
فاطمه، تو آلبالویی هستی که مدرسه را برایم شیرین می کند. نقاشی هایت را نگه میدارم و امیدوارم سال جدید بالاخره رشته ات را انتخاب کنی.
س. ت با اینکه امسال مدرسه ی دیگری رفتی ولی باز هم دلم برایت تنگ می شود.
م.م، میو کوچولو ( ازم کوچکتری پس می تونم اینو بگم) امیدوارم هیچ کس باعث نشود تو اشک بریزی. دوست دارم امسال و یا سال دیگه پایان داستانت را بخوانم. ممنون که هستی:)
ف. ق با اینکه یک سال بزرگتری ولی حرف زدن با تو خیلی کیف می دهد. ممنون که به حرف هایم گوش میدهی:)
خیلی ها هستند که دوست دارم ازشان تشکر کنم.
از سها، سلوی، حسنا، فائزه، باران،حوریا، بهار، سروناز، یسنا، فاطمه، نغمه، ریحانه، نرگس، دوقلو ها( خصوصا زینب)، مهتا، نیکا ها،
خانم منتظری، خانم سعادت، خانم کلایه، خانم اخوان، خانم طباطبایی و.....
ممنونم:)

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید