ویرگول
ورودثبت نام
بهار
بهار
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

اهالی ساختمان گلها

ماهان پسر گلناز خانم با شوق زیادی وارد خانه شد

نقاشی او وارد

مرحله استانی شد ه بود ...

بسیار زیبا و جذاب بود

همینکه در زد

گلناز خانم، مادر ماهان در رو باز کرد

و با یک سبد جایزه با ماهان مواجه شد

نقاشی را از او گرفت و قاب کرد

به دیوار اتاقش میخ زد ..

نقاشی اودرباره حفاظت از محیط زیست

و جمع آوری زباله ها بود ...

بسیار تمیز و زیبا رنگ آمیزی کرده بود ...

و جزئیات زیبایی در آن وجود داشت ...

ماهان

روزی تقریبا ۴ تا ۶ نقاشی با ظرافت و تمیز

میکشید

یکی از روز های بعد از ظهرِ

سردِسال بود ...

و گلناز خانم

بعد از شستن ظرف ها

با همکاری ماهان ،

که کفی کردن ظرف ها را ماهان انجام داد ..

ملیسا را خواباند

ملیسا خواهر کوچولو ماهان به تازگی چهار دست وپا

میکرد

آنقدر ملیسا خسته بود

که همان لحظه خوابید و مجالی برای لالایی

نذاشت ...

مادر اورا در دشک او روی زمین گذاشت

و لحاف را روی او کشید ..

یه بوسه هم زد و

مادر هم در کنار ملیسا

روی مبل دراز کشید ...

و پتو روی خود انداخت

و خوابید ..


کمی که گذشت ...


ملیسا زود تر از مادر از خواب بیدار شد

خودرا برگرداند

و خنده شیرینی کرد

دستانش را بالا آورد

و کمی نانای کرد

و خندید

پاها و دست های خودرا تکان میداد

بَبَ

دَدَ

میگفت ..

و به سمت اتاق ماهان به راه افتاد

ماهان مشغول کشیدن نقاشی با گواش بود

و رنگ میزد

ملیسا

مستقیم به سمت گواش های برادر حرکت کرد

واز آنجا که گواش های ماهان

شکل و طرح و رنگ عجیبی داشت

بسیا رجالب برای ملیسا بود ..

برای همین برای امتحان کردن وارد دهان ملیسا شد ..

که ماهان از دست او گرفت

وبه اوگفت خواهر جون

گواش برای نقاشیه ...

از آنجا که ماهان منتظر همچین فرصتی بود

سریع رفت

برای ملیسا اسباب بازی هایش را آورد

و گواش هارا جمع کرد داخل کشو گذاشت ...

ملیسا

تا اسباب بازی دید

کنجکاوی اش بیشتر شد

و آبی از دهان اوریخت ...

ماهان برای عروسک ها صدا میساخت

ملیسا با دقت گوش میکرد

و اسباب بازی هارا به سمت دهان خود برد

و با آب دهان خود موهای عروسک هارا شستشو میداد ..


ماهان متوجه شد

ملیسا جغجغه دوست دارد

با جغجغه صدا ایجاد کرد ...

ملیسا به سمت صدا حرکت کرد ..

تا به جغجغه میرسید

جغجغه دور میشد

و ملیسا با ذوق و شوق بیشتر به دنبال جغجغه بود

تا اینکه به جغجغه رسید ...

و جغجغه را گرفت

و در دهان خود برد

وخوب

جغجغه باید حمام میشد ...

ماهان خندید ...

و انگشت خودرا در دستان ملیسا گذاشت

ملیسا انگشت اورا هم به دهان خود فرو برد ...

و دوتا دندون نیش کوچولو وبامزه ای که داشت

انگشت ماهان را گاز گرفت ...

ماهان گفت

آی

بعد هم خندید

و ملیسا رادر بغل گرفت و به سمت پذیرایی برد

اسباب بازی هارا از اتاقش

جمع کرد

ودر پذیرایی ریخت

ملیسا مشغول بازی شد

و آب دهانی راه انداخت ...

کمی که گذشت پیش به سوی مادر

به سمت مبل رفت

و پایین پتو را در دهان خود گرفت

و آن قسمت را نیز

آب دهانی کرد ..

و بعد هم پتو را کشید

مادرش احساس سرما کرد و بیدار شد

و بعد ملیسا را در پایین مبل دید

ملیسا را بغل کرد و گفت

دختر وروجک من

و خندید ...

اسباب بازی هارا در آشپزخانه گذاشت

و خودش مشغول آشپزی شد اما

ملیسا رفت سمت اتاق برادرش ...

در قفل بود

ولی در میزد

برادر از پشت در میگفت

ملیسا

دوست داری واست نقاشی بکشم ؟

آبجی جون ؟

ملیسا به تازگی اسم ماهان را یاد گرفته بود

و میگفت

ماها

ماها

و با کلماتی نامفهوم جواب ماهان را میداد ..

ملیسا مسیر خودرا عوض کرد سمت آشپز خانه

و اسباب بازی هارا در آن محل دید

مادرش مشغول صحبت با تلفن بود

ملیسا هم گوشی تلفن اسباب بازی را برداشت

و مثل مادر صحبت میکرد

البته نامفهوم ..

شاید هم برای ما نامفهوم بود ..

ولی برای خودش مفهوم ..

یا برای نی نی آن سمت خط کاملا مفهوم بود ..

ملیسا میگفت

مادر میخندید

گلناز خانم مادر ملیسا با آقا سجاد

راجب لیست خرید های امروز میگفت ...

مادر گوشی را گذاشت ..

ملیسا هم چنان صحبت میکرد ...

و ظاهرا لیست اسباب بازی هایش را میگفت .

مادر خندید

ملیسا را در آغوش گرفت و

گفت چی میگفتی به نی نی جون ؟

ملیسا با کلماتی نامفهوم جواب میداد ...

مادر ملیسا را گذاشت روی زمین

ملیسا

با مادر خود صحبت میکرد

مادر مشغول آشپزی شد

ملیسا هم مشغول آشپزی شد

مادر میگفت ؟

دخمل خوشگل مامان ..

داداش واست

نقاشی چی میکشید ..

ملیسا هم حرف میزد ..

مادر میگفت ...

بله داداش جون واست گل کشیده

عروسک موفرفری کشیده ...

مگه نه ؟

کمی که گذشت مادر غذارا روی اجاق گذاشت

و وقت غذای ملیسا شده بود ..

و به ملیسا غذا داد

ملیسا هم به مادر غذا میداد

و تمام لباس و پیشدستی خودرا

پر از غذا کرده بودند

ملیسا لای انگشتانش غذا میکرد

و داخل دهان مادر میگذاشت ...

ملیسا سیرشد

پدر دوباره تماس گرفت

ملیسا گوشی را برداشت

و صحبت کرد بعد هم گوشی را داد مادرش

مادرش هم صحبت کرد

و گوشی رابه ماهان پسرش داد

ماهان داشت راجب نقاشی اش برای پدرتوضیح میداد

وپدر برگشتنی

با

خریدهای خونه برای گلناز خانم

و همین طور یک دفتر نقاشی برای ماهان جان

یک جغجغه برای ملیسا جان

ویک کیک و آبمیوه هم برای خودش

به خانه آمد ..

همان لحظه بود که ..

شور و شوق زیادی در خانه به پاشد ...
















محیط زیستمادرگلناز خانمملیسااسباب بازی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید