ویرگول
ورودثبت نام
بهار
بهار
بهار
بهار
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

دانش آموز شجاع

تهمینه دختر منظمی بود

و بسیار مودب و خوش اخلاق و خنده رو ...

و عاشق کتاب و علم و دانش...

هوا بارانی بود

و او از مدرسه به خانه می آمد

فردای آن روز

برخلاف تصور ،

معلم اصلا رفتار خوبی نداشت

وقتی وارد کلاس میشد

نیم ساعت با گوشی صحبت میکرد

پنج دقیقه میرفت پای تخته گچ را می گرفت

وکاملا بدخط و سرسری درس می داد

و نیم ساعت از بچه ها درس میپرسید

و با بچه ها دعوا میکرد ...

چرا نخوندی؟

این چه وضع درس خوندنه ؟

تو بدرد کهنه بچه شستن هم نمیخوری ؟

پرونده تو میدم دستت اخراجت میکنم ..

بچه ها و مخصوصا تهمینه از این وضع خسته شده بودن ...

سر کلاس یا دعوا بود یا صحبت با شمسی خانم ..

تهمینه دختر نترس و شجاعی بود

یه نقشه ای کشید ..

که فقط خودش باید اجرا میکرد ...

فردای اون روز بچه ها سر کلاس

نشستند ...

تهمینه گفت :

خانم ما اینجا قراره درس بخونیم

نیومدیم صحبت های شمارو با سوسن جان بشنویم

که ..

معلم هم گفت

چه غلطا ..

تو رو چه به این حرفا ...

حرف اضافه بزنی

۷۵ /۱۹ که گرفتی رو ۱۵ می کنم ...

تهمینه هم گفت :

چه قدر خوب

من عاشق همون ۱۵ هم ...

جون میده برا کارنامه م

وسط این همه ۲۰ یه ۱۵ بالاخره لازمه ...

ولی من دیگه دوست ندارم دیگه سر کلاس شما بشینم

و دعوا بشنوم ...

خانم علوی گفت :هرری ..

دوست نداری ..بیرون ..

۱۵ هم ازسرت زیاده

تجدیدت میکنم بفهمی اینجوری با معلمت حرف نزنی ..دختره چشم سفید، بقیش بوووووووق

تهمینه با شجاعت تمام کیفشو ورداشت

و از کلاس رفت بیرون

تو حیاط مدرسه مشغول خوندن کتابش شد ...

چند لحظه بعد

خانم اقدسی ناظم مدرسه تهمینه رودید

گفت تو مگه نباید سر کلاست باشی ..

چرا اینجایی ؟

پاشو بریم ببینم چه غلطی کردی از کلاس بیرونت کردن تهمینه ؟

تهمینه ،ریلکس ...

هیچی نگفت ...

خانم اقدسی هم رفت تو کلاس تهمینه

گفت این دختره

توحیاط ،ذوالفقاری ،چرا توحیاطه ؟

معلم (خانم علوی) هم به دروغ گفت :

درس بلد نیست ،بهش میگم چرا درس نخوندی ؟

شلوغ بازی میکنه

میگه نمرم توکارنامه اونه ،تو کارنامه اینه ..

تا میتونین تنبیهش کنین ..

دفعه آخرش باشه

انقد پررویی نکنه...

خلاصه خانم اقدسی با پرونده تهمینه ، اینبار با عصبانیت رفت سمت تهمینه تو حیاط..

ذوالفقاری ،این چه طرز درس خوندنه ...؟

تهمینه آروم مشغول خوردن خوراکی بود

و گرم خوندن کتاب ...

تهمینه توجهی نکرد ...

خانم اقدسی گفت با توام

پاشو بیا دفتر ببینم ..

تهمینه هیچی نگفت ...

گفت نمی خوای بیای ...؟

پس

کتابتو بده ببینم تنبل خانم ..

کتابشو از دستش محکم گرفت

و از هر جای کتاب سوال می کرد ،تهمینه بلد بود

خانم اقدسی گفت

تو که درست خوبه ،چرا بیرونت کرده ...

تهمینه خندید ..

گفت :میخواستین اخراجم کنین که ..

من پرونده مو میخوام

دلم براش تنگ شده ..

برای فتوکپی شناسنامه ...

کارنامه هام ..

نمره های بیست قشنگم ...

آخه ...

حداقل بدین یکبار دیگه ببینمش ..

خانم اقدسی گفت :

چرا باید دختری به این درسخونی رو اخراج کنم ؟

سر و وضعتم که ماشالله اتو کشیده و مرتبه

ساعتای تفریحم که دعوا و اینا با بچه ها نداری ..

نه معلومه که نمیکنم ..

بگو ببینم چرا اینجایی ..؟

گفت قصه ش مفصله

زمانی میگم قصه رو

که خیلی بی صدا

و بی خبر ،ساعت دوم فردا که علوم داریم

بیاید پشت در کلاس و یواشکی گوش بدین ...

ببینین چرا من الآن حیاط و به کلاس ترجیح دادم ..

و دیگه هم پامو تو اون کلاس نمیزارم

حتی اگه نمره ۱۹ من رو یازده بده ...

و تجدیدم کنه ...

خانم اقدسی هم گفت

خوبه خوبه حالا فقط چی کارکردی ...؟

درسِت خوبه فقط ...

انقد افاده داری ...

پرنیا هم درسش خوبه ولی مثل تونیست

یه ذره از اون یادبگیر حداقل...

خلاصه که

تهمینه به روی خودش نیا ورد

و سر حرفش وایستاد ...

بچه های کلاس با تهمینه همراهی نمی کردند

اونا از معلم شاکی بودن

ولی می ترسیدند ...

ولی تهمینه دختر شجاع و بی باکی بود

و روی هدفش مصر بود ..

خلاصه فردا شد

و خانم اقدسی غایب بود

معاون اجرایی که آقای اکرمی بود

و خوب آقای آرومی بود

گفت خانم ذوالفقاری چرا سر کلاس نیستین ؟

تهمینه گفت ...

چنددقیقه یواشکی پشت در کلاس گوش بدین لطفا متوجه میشین ..

آقای اکرمی رفت پشت در کلاس و یواشکی

گوش داد ..صدای معلم بود با تلفن حرف میزد

سوسن جان ،نه

نه ،جدی میگی ...

راستی ، اونشب عروسی چه قدر لاک ناخنت قشنگ بود

نه بابا

عروس که خیلی زشت بود

کدوم آرایشگاه رفته بود ؟

دروغ میگی ...

والا من آرایشگاه یاس میرم ...

یه دفعه وسط تلفن

داد زد : بچه ها ...شلوغ نکنین ساکت،

نمیفهمم سوسن ، پشت گوشی چی میگه ...

ساکت باشین دیگه ...اَه

صدای سحر بود که میگفت

خانم یه ساعته شما با گوشی حرف میزنین

کی میخواین درس بدین خوب...؟

صدای خانم علوی بود که می گفت

درس های قبلتو مگه خوندی که داری اینجوری بلبل زبونی میکنی ...

عادلی تورم میفرستم حیاط پیش ذوالفقاری ...

تادرس عبرتی بشه برات ..

سحر ساکت شد و نشست سر جاش ...

آقای اکرمی باز گوش داد

صدای معلم بود

چی شده نه ...

حامله ای ؟

ماه چندته سوسن ؟

سونوگرافی چی رفتی ..؟

دختر ه یا پسر ...

بیا خونه من حتما عصری بیای حتما ...

نه هستم خونه چرا نباشم ...

راستی خواهرشوهرتو دیدم

چه قد چندشه ..

آرایشم نمی کنه ....

اصلا انگار نه انگار ..

چه قد خودشو میگیره

پیس و افادش زیاده ...


بعد گذشت یه ربع ساعت

آقای اکرمی از حرف تهمینه مطمئن شد

ودر زد و وارد کلاس شد

گفت به به

خانم علوی

ببخشید

سوسن خانم وقت آرایشگاه شون تموم شد ؟

حامله بودن دیگه ؟

خیلی معذرت میخوام ازتون میخوام

وسط تلفن تون یه ذره هم به بچه ها درس بدین ..؟

گناه دارن آخه ...

خانم علوی هم گفت

نه آخه تلفن نبود

کار اداری بود ..

بعد من به بچه ها درس میدم که ..

آقای علوی هم گفت

ببخشید گزارشتون رو به اداره میدم

به احتمال زیاد اخراجین ...

همکارای خوب کم نداریم که جایگزین شما بشن ...

ازالآن به فکر کار کردن تو آرایشگاه ،با سوسن خانم

باشین ...

و آقای علوی مستقیم رفت اداره ...

جلسه بعدی علوم

معلم دیگه ای اومد ...

که خیلی روون درس میداد

و وقت بچه ها رو حروم نمی کرد

هیچ کس نفهمید که تدریس خوب الآن

حاصل کار خوب تهمینه بود ...

ولی تهمینه

هم چنان نه از شکست میترسید

نه از اشتباه

و مسیر خودش رو

به درستی طی می کرد

واقعیتش تهمینه نمیخواست

خانم علوی اخراج بشه

میخواست که به کلاس توجه کنه ...

ولی خوب اخراج شد ...

ورفت توآرایشگاه در کنار سوسن خانم کارکنه ...














خانمدختر پسرکلاسمعلمداستان
۳
۰
بهار
بهار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید