قضیه از این قرار بود که ما توی خیابون فرشته داشتیم ترافیک پارک وی رو دور میزدیم و جد و آباء خودمون و آدمهای تو خیابون رو لعنت میکردیم که یهو یه ماشین از پشت کوبید بهمون. گرومب!! بچهها که تا اون موقع داشتن ونگونگ میکردن، ساکت شدن و همهمون نیم متر پرت شدیم جلو. یه نگاه به عیال کردم و اون یه نگاه به من. چشمهام برق زد و گفتم "آخجون پول!!!"
دو تا دختر جوون تو ماشین عقبی بودن که با این تصادف احمقانه وسط ترافیک حسابی هول شدن. راننده پیاده شد و با شامورتیگری گفت "چیزی نشده آقا، ماشینت هم سالم و اوکیه." انگار زیرم فشفشه روشن کرده باشن و فرستاده باشنم آسمون، پریدم بالا و گفتم "چی سالمه خانوم؟ سینی ماشین غر شده. چراغم هم شکسته. جلو پنجره رو ببین آخه!" و شروع کردم خالی کردن صندوق که سینی رو به دختره نشون بدم. حالا هی خالی کن، هی خالی کن، مگه تموم میشه؟ شانس ما کلی وسیله مسافرت تو صندوق مونده بود. پتو، منقل، زیرانداز و سیخ و ..
ماشین که خالی شد و کنار خیابون از وسایل پر شد، دختره گفت "من میرم گوشیم رو از ماشینم بیارم که زنگ بزنم افسر بیاد." یه نگاه به ماشینش کردم که چند متر جلوتر از ماشین ما پارک کرده بود و دختره که نشست تو ماشین و پیاده نشد. گفتم لابد داره تو ماشین زنگ میزنه به افسر. گفتم تا افسر نیومده صندوق رو خالی خالی کنم. جعبهی ابزارم رو که بیرون گذاشتم، خانمم داد زد "وحید، بیا بابا، طرف فرار کرد." حالا من با اون همه وسیله که کنار خیابون خالی کرده، چهجوری میخوام دنبال ماشین طرف برم؟! بد رکبی خوردم. هاج و واج وسط خیابون وایساده و مثل عاشقی که رفتن معشوق رو تماشا میکنه، مات شدم. گفتم "خسارت موند رو دست خودم." خانومم گفت "بیا بابا پلاکش رو برداشتم." خلاصه تا ناز پلیس رو بکشیم و بیاد، بیست باری تو اون سرما زنگ زدیم. هی بگو ما اینور یوتوپیاییم و اونور یوتوپیاییم. تو اون ترافیک مزخرف توی هر لاینی که میافتادی، مگه میشد برگردی؟ باید فقط میرفتی جلو. بالاخره بعد ده بار جلو رفتن و عقب اومدن و دنبال افسر گشتن، افسر اومد و گزارش نوشت.
فردای اون شب صبح اول وقت رفتم شکایت کردم. برو و بیا تا بالاخره طرف رو کشوندم دادگاه. یه مرد کچل بیاعصاب اومد و داد و هوار کرد که ماشین منو دخترها پیچونده بودن و من خبر نداشتم و مثل دخترش زد رو شامورتیگری. قاضی براش پنج میلیون خسارت نوشت. آخرین لحظه اومد و منو کشوند یه گوشه و گفت "آقا تو چه پیگیری هستی. شما که اینقدر رو ماشین و پولت حساسی، یه بیمه بدنه کن ماشینت رو خب لامذهب!"
خندیدم و گفتم "دخترت باید یاد میگرفت نزنه به مردم و فرار کنه. مسئله پول نبود اما پول رو بزنی، میرم سراغ ازکی!"
#بسپرش_به_ازکی
#ماشین
#خیابون_فرشته
#بیمه_بدنه
#بیمه