افسون
افسون
خواندن ۲ دقیقه·۷ روز پیش

کیمیا گر....

نمیدونم شمایی که این متن رو میخونین تا حالا کتاب کیمیاگر رو خوندین یانه ؟؟..

من چند سال پیش که خوندمش بنظرم یکی از بهترین کتاب‌هایی هست که خوندم وبعد از خوندنش چند روز درگیرش بودم ...اونایی که خوندنش درک میکنن چی میگم ...داستانش از این قراره که یک چوپانی پنج ،شیش تا گوسفند داشته وکارش چوپانی بوده ،اینکه هروز اونا رو میبر چرا و خودش زیر درختی که اونجا بود دراز میکشید و استراحت می کرد وبعدش گوسفنداشو برمی گردوند ...

تااینکه یک شب خواب میبینه که در اهرام ثلاثه مصر یک گنجی نهفته هست وباید اونو در بیاره ...چوپان وقتی بیدار میشه دیگه نمیتونه اون آدم سابق بشه

وبا خودش فکر میکنه که باید بره وهر جور شده اون گنج رو دربیاره ...

برای همین هر چند تا که گوسفند داشته رو میفروشه وبا پول اون راهی مصر میشه ....خلاصه در طول مسیر پول‌های اونو دزد میزنه واون حتی نمیتونه به سفرش ادامه بده ویا به شهرش برگرده مجبور میشه دو سال همون جا کار کنه تا بتونه پول جور کنه وادامه ی مسیرش رو طی کنه ...در طول مسیرش با افرادی آشنا میشه که هر کدومشون براش درس وتجربه ی بزرگی داشتن...وحتی درطول مسیر عاشق یکی هم میشه ومیخواسته بیخیال گنج بشه وهمونجا بمونه وازدواج کنه ولی بهش اصرار میکنن که بابا این شخص همینجا هست اگه نری دنبال چیزی که ذهن وروحت رو مشغول کرده ممکنه یک عمر حسرتش رو بخوری،...

بالاخره چوپان میره ومیرسه به اهرام ثلاثه و،وقتی مکانی رو که تو خواب دیده بوده پیدا میکنه ، ..شروع به کندن زمین میکنه که گنج رو مال خودش بکنه ولی چند نفر که فکر میکنن این کسی هست که میخواد گنج رو پنهان کنه برای همون زمین رو میکنه چوپان رو میگرنش وسعی میکنن ازش گنجش رو بگیرن ...

ولی چوپان التماس میکنه وجریان خوابش رو برای سردسته اشون تعریف میکنه ...

ودرنهایت سردسته هم اینو مسخره میکنه ومیگه تو چقدر احمق هستی ...اینهمه راه اومدی بخاطر یه خواب مسخره‌ای که دیدی ..

سردسته اونا میگه؛ اگه خواب درست بود که منم چند وقتی پیش خواب دیدم که یک گنجی در شهر فلان زیر درختی که یه چوپان گوسفندان رو اونجا میبره وجود داره باید برم اونجا زیر اون درخت رو بکنم ...عجب آدم احمقی هستی

آقا بالاخره اینو ولش میکنن ...ولی چوپان میفهمه گنج همونجایی هست که ازش اومده وبدون هیچ حرفی برمیگرده ووقتی به شهرش میرسه ..میره وهمونجایی رو که گفته بود رو میکنه و میبینه بله درست بوده گنج همونجایی بود که می‌گفت وثروتمند میشه ....اما ..

میدونین مفهوم این داستان چیه؟؟

اینه که گنج همونجایی که ما هستیم!!... فقط باید برای رسیدن بهش تلاش کنیم ومسیرش رو طی کنیم وبرای رسیدن به گنج پنهانمون باید سختی‌های رسیدن بهش رو که لازمه ی دست بافتن به گنج هست رو طی کنیم وبه جون وبخریم ...

من افسون هستم یکی از درون شما .اميدوارم که از خلاصه کتای کيمياگر خوشتون اومده باشه ..

شما هم نظرتون رو بگید🌺❤️❤️


خواب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید