مسعود حیدری
مسعود حیدری
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

بازمانده اتک دیشب..

دیشب حوالی ساعت دوازده بامداد بود که افکار شبیه خون زدن به سرزمین مغزم..

با این حمله انبار آرامشم بیشترین آسیب رو دید.

برای خالی کردن این حجم از بمب باران، مغز دستور به جوویدن لب ها داد، تا سر حد خون جوییده شدن..!

ناخن ها هنوز ترمیم نشده بودن بخاطر اتک قبلی.

برای کمک به بوپروپیون با دُز ۱۵۰ روی آوردم و شروع کردم به آروم کردن خودم.

خودی که از خود بیخود شده بود..

خودی که گودی زیر چشماش گواه یک جنگ تمام عیار رو میده.

خودی که توانی برای مقابله با این حجم از استرس و نگرانی رو نداره...

این روزها خیلی خوب لهستان رو درک میکنم..!

و همینطور عاشقی دلباخته بنام هیتلر رو..!

لهستان رو بخاطر تحمل این حجم عظیم TNT.

هیتلر رو بخاطر تنبیه معشوقه خود(لهستان) بدلیل تسلیم غریبه ها شدن و تن به خواسته آنها دادن..!

قطعنامه ورسای، جرقه این آتش بزرگ بود و خیانت تو عامل این ویرانی من...

جنگ هرروز ادامه دارد و هرروز کشتار پشت کشتار، اینجا هوا طوفانی شده.

انقدر طوفانی که هیچ شورایی حاظر به بازدید و تنظیم قطعنامه ای ورسای گونه نیست....

اینجا هرروز بمب باران میشود و تو پشت یخچال های طبیعی شوروی خود بمان و بیخبر از جنگ باش..!

بمب بارانجنگقطعنامه ورسایجنگ افکارجنگ جهانی دوم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید